دریایجمعیت بود تاچشم کار میکرد
تنهاییِ من آیا آنجا چهکار میکرد؟
می رفت درغباری ازجمعیتقطاری
سیلپیادهها را باخود سوارمیکرد
حتی به جرعه آبی یا شربت گلابی
هر کس هر آنچه را داشت آنجا نثار میکرد
میشد اگر که میخواست نادیدهام بگیرد
اما مرا هم او داشت آنجا شمار میکرد
هروقت خسته بودم، ازپا نشسته بودم
دل را برای رفتن امیدوار میکرد
آن چشمهای زیبا در جزر و مد دریا
جز عشق هر غمی را بیاعتبار میکرد
هر کس که دست خالی میرفتاز آنحوالی
با سکههایی از اشک سرمایهدار میکرد
می رفتم ازمسیرش،دلداده و اسیرش
دریای جمعیت بود تا چشم کار می کرد!
#بهجت_فروغی_مقدم
#اربعین