عُـــــشٰــاقــُ الــحُــسِــیــنْ(ع)🖤
#قسمت_پنجم ببین عزیزم من و چند تا دوستان با ڪمڪ خدا پایگاه فرهنگے تأسیس ڪردیم من مسؤل اونجا هستم بچه
وارد خانه شدم متجعب از صدا هایے ڪه در خانه مے آمد در را باز ڪردم عمه روژین به خانه ے ما آمده بود مامان و وردشاد هم ڪنارش نسشته بودند عزیزم چقدر دیر آمدے چقدردیر آمدے عمه خیلے وقت هست ڪه منتظره گوشیت هم دردسرنبود به عمه روژین بقیه ، سلام ڪردم با عذر خواهے گفتم من میرم لباس هام را عوض ڪنم ڪجا میرے عزیزم عمه مے خواهد باهات صحبت ڪند؟ من خیلے خسته هستم اجازه بدید چند دقیقه عمه روژین اجازه نداد صحبتم تمام شود ویشڪا چرا این طورے شدے نه براے ما وقت نمےگذارے دیشب هم توے مهمانے شرڪت نڪردے مے دانے شایان دیشب چقدر منتظرت بود ؟ توے دلم گفتم منتظر من اصلا اون ڪلے دوست دختر دارد ڪه دورش باشند سڪوت ڪردم و به صحبت هاے عمه گوش دادم شایان مے خواد تو را ببینه ڪمے مے توانےباهاش قرار بگذارے آخر هفته خوب هست ؟ نه آخر هفته پر هست قرار است با دوستانم بیرون برویم با ڪدام دوستانت بچه هاے دانشگاه ؟ سرے تڪان دادم چه فرقے دارد دوست دوست است دیگر از پله ها بالا رفتم حوصله بحث نداشتم بدتر از همه این ڪه بخواهم با شایان بیرون بروم به نرگس فڪر مے ڪردم و بچه هاے پایگاه خیلے دلم زودتر ببنمتشون نویسنده :تمنا🥰🌻 🍃 کانال عشاق الحسین (ع) @behtarinmadahiha ♥️