بسم رب الصابرین مراسم شب اول محرم عالی برپا شد و تموم شد شب دوم منو سارا،همسرش، وحید و برادر عظیمی نرفتیم خونه بعد از هئیت بخاطر فرداشب که مراسم سه سالگان حسینی بودمجبور بودیم بمونیم تقریبا ساعت ۸صبح بود که همه چیز برای مراسم شب آماده بود من همش نگران سارا بودم این دخترعمه خل چل من مثلا حامله است ببین دیشب تا صبح بیدار بوده به اصرار فرستادمش خونه وحید و برادر عظیمی هم رفتن کیک و شیر و کاسه های سفالی و خرما جنوب برای شب بگیرن الان کلا من فقط تو هئیت بودم نشستم سرم رو تکیه داده بودم به دیوار که خوابم برد یهو از صدای کوبیده شدن در با وحشت بیدار شدم وای 😱😱😱 چشمام قرمز شده بود 😐😐😐 وسایل رو اوردن خرماهارو شستم بعد با نظم تو ۶۰تا کاسه سفالی آبی چیدم شیرها رو جشوندم تا از سالمی شیر مطمئن بشم ساعت ۴:۳۰بودبه اصرار وحید راهی خونه شدم به خونه رسیدم سرم به بالش نرسیده خوابم برد ساعت ۷از جیغای گوشی بلند شدم شماره دوستم ساجده بود با صدای خواب آلود 😴 گفتم: بله ساجده:سلام نقاش باشی پاشو میخام یه کار بهت بدم -هوم ☹️☹️☹️ ساجده:یه تابلو سیاه قلم، تو یه بوم بزرگ ازچهره آقا -اوهوم ساجده:برای عروسیم که ولادت رسول الله هست میخوام - اوهوم ساجده:معلومه اصلا از خواب پاشدی بخواب منم خداخواسته دوباره بیهوش شدم😴 نویسنده:بانو.....ش پاشدم دستو رومو شستم و حاضر شدم سرپا سیاه پوشیدم بعداز حاضرشدن به سمت هئیت با ماشین حرکت کردم وقتی رسیدم دیدم سارا هم اومده از نیم ساعت دیگه مهمونا میرسیدن چون ممکن بود پخش لباس شلوغ بشه به سارا گفتم : اگه میخوای برو شیر پخش کن _ اوکی خودم و مریم هم لباس رو پخش میکردیم وای روضه حضرت رقیه وای که چقدر سخته سه ساله و انقدر سختی با شروع شدن روضه اشک همه جاری شد به هق هق افتادم دلم هوای کربلا داشت😭 ساعت ۱شب بود مراسم تموم شد منم به سمت خونه رانندگی کردم امروز ششم محرمه مراسم شیرخواره های حسینی اوج بی رحمی و نامردی دشمن شهادت حضرت علی اصغر است 😭 یه بار تو یه مقتل خوندم حرمله بعداز واقعه عاشورا خودش گفته بود که من سه تا تیر سه شعب به کربلا آوردم یکی در چشم عباس بن علی نشست یکی در سینه حسین بن علی و آخری در حنجره طفل شیر خواره حسین 😭😭😭 وای مصیبتا چقدر این جماعت شیطان صفت بی رحم بودن😭 نویسنده : بانوـ...ش شب ششم مراسم شیرخوارگان حسینی تموم شد اون شب انقدر گریه کردم 😢 من خودم عمه ام برادرزاده دارم یه گشنه یا تشنه میشه من میمرم بمیرم برای بی بی زینب چی کشیدی خانم جان عباس علی اکبر قاسم عبدالله داغ برادر و برادرزاده آدم رو پیر میکنه خدایا وای زینب وای حسین بمیرم برای بی بی تصورش یه خواهر (عمه )از پادرمیاره حال من اونشب بد شد با هیچی آروم نمیشدم فقط به سارا میگفتم :بگو پوریا بیاد وقتی پوریا اومد به آغوشش پناه بردم تو بغل پوریا آروم نمیشدم اما دلم میخواست بدونم برادرم سالمه آخرسرم تو آغوش برادرم از حال رفتم پوریا منو برد درمانگاه بهم آرام بخش و سرم زدن من ۱۲-۱۳ساعت به دنیای بی خبری پا گذشتم اما وقتی چشمامو باز کردم برادرم پیشم بود برادر داشته باشی به دنیا می ارزه، امروز هفتم محرمه ما امروز میریم هئیت شب ۱۲محرم میایم خونه از امروز میریم مرغ ،لپه ،برنج وگوشت و....پاک میکنیم البته برادرا بهمون رحم کردن گوشت خودشون خرد میکنن از امروز گاز و وسایل دیگه رو میارن هئیت نویسنده بانو....ش وحید مونده بود هئیت تا همه مواد غذایی نذری بیارن بعد با برادر عظیمی و برادر شهیدی برن دنبال دیگ و گاز و ..... مرغا روکه اوردن با بقیه دخترا شروع کردیم به شستن مرغا چون سارا باردار بود گفتم بره برنجارو پاک کنه آبکشای بزرگ گذاشتیم وسط نایلون هایی که دور مرغها پیچیده بود رو پاره کردیم و شروع کردیم به شستن وای کمرم شکست 😢😢 پاشدم خستگی کمرم در بره که یهو سارای مسخره هولم داد چون اونجایی که ایستاده بودم خیس بود پام لیز خورد باصورت رفتم وسط آبکش مرغا 😐😐 همه دخترا شروع کردن به خندیدن پاشدم گفتم ای سارای مسخره بوی گند مرغ گرفتم مسخره سارا:جنبه داشته باش آفرین -گوشیمو بیار زنگ بزنم به پرستو برام مانتو و روسری بیاره بوی گند مرغ گرفتم مسخره داری مامان میشی بزرگ شو سرجدت 😡😡 شماره پرستو گرفتم پرستو:سلام آجی جان -سلام آجی کوچلوی نازم پرستو جان خونه ای؟ پرستو:بله چطور؟ -این سارای مسخره هولم داد وسط آبکش مرغ الان بوی گند مرغ گرفتم لطفا اون مانتوی مشکی جدیدم با روسری مشکی حریر بلندم رو بیار