نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناریهای این اطراف را بیبال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
مضاعف میکند زیباییاش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
کسوف ماه رخ دادهست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگر یاس امینالدوله بودم میتوانستم
کمی از ساقههایم را ببندم دور بازویش
قضاوت میکند تاریخ بین خان دِه با من
که از من شعر میماند و از او باغ گردویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با طعنهی تلخش، یکی با برق چاقویش
رعیتزاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم کهنه داشتم، این زخم هم رویش
#حامد_عسکری
#غزل
@beytolghazal