جز همین دربه‌در دشت و صحاری بودن ما به جایی نرسیدیم ز جاری بودن چالشت چیست که تقدیر تو هم زین دو یکی ست از کبوتر شدن و باز شکاری بودن دوست خواهی‌ست به تعبیر تو یا خودخواهی در قفس عاشق آواز قناری بودن چه نشانی ست به جز داغ خیانت به جبین این یهودا صفتان را ز حواری بودن مرهمی زندگی‌ام زخمی اگر مرگم باش که به هر کار خوشا یکسره کاری بودن گر خزان این‌همه رنگین و اگر مرگ این است دل کند گل به تمامی ز بهاری بودن عشق را دیده و نشناخت ترنج از دستش آنکه می خواست زهر وسوسه عاری بودن باز "بودن و نبودن؟" اگر این است سوال همچنان "بودن" اگر با توام آری "بودن!" دل من! دشت پر از آهوکان شد تا چند تو و در قلعه یک یاد حصاری بودن؟ آتش عشقی از امروز بتابان تا کی زیر خاکستر پیراری و پاری بودن؟ @beytolghazal