یاد داستان صوتی که این شب‌ها گوش می‌کنم افتادم؛ انگار در طول تاریخ هم ما آدم‌ها همیشه از همین اشتباه باز و بسته کردن گاردمان ضرب خوردیم. یحیی‌سنوار توی داستان خار و میخک از یاسر عرفات حرف می‌زد. روزی که رفت گاردش را در پیمان صلح اسلو باز کرد. اسرائیل را به رسمیت شناخت و برای گارد باز شده‌اش جایزه صلح نوبل گرفت. بعدها یاسر عرفات می‌خواست درباره‌ی زمینی که دیگر برای فلسطین نبود، مذاکره کند. صوت را که گوش می‌دادم یاد گارد بسته یحیی‌سنوار روی مبل خانه‌‌ی لحظه‌ی شهادت‌ش افتادم. او آخرین تکه‌ی گارد‌اش جلوی دشمن را هم پرت کرد و بعد با دستی که از شدت زخم بسته بود، شهید شد. من تمام ماجراها را از پانزده سال پیش تا امروز با همین کلمه‌ی گارد معنی می‌کنم. شاید اگر مربی مثل دشمن‌‌اش جلوی من گارد نمی‌گرفت و نکته‌ی درستش را لطیف‌تر می‌گفت امروز خودم هم مربی ورزشی، نوجوان‌های شهرمان بودم و گاردم را جلوی‌شان باز می‌کردم تا از بغلم بپرند بالای سکو. راستی حالا به نظر شما دماغم کج‌تر است یا دِماغم؟! 🆔 https://eitaa.com/bibliophil 🆔 https://ble.ir/bibliophils