یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همهی شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفهاي گرد ما خفته.
پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانهاي بگزارد چنان خواب غفلت بردهاند که گویی نخفتهاند که مردهاند.
گفت: جان پدر تو نیز اگر بخفتی به ازآن که در پوستین خلق افتی.
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچکس عاجزتر از خویش
📒 گلستان سعدی
#سعدی
#روز_بزرگداشت_سعدی
🆔
@bibliophil