💚❀ ﴾﷽﴿ 💚 ┄┅┅✿💕🍂🌼🍁🌸✿┅┅┄ أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ القلوب خدایا مردمِ کشورم را به تو می سپارم از بلاها ، سختی ها ، مصیبت ها و گرفتاری ها دستانم کوتاه است و مسیرِ دردها طولانی دستانم کوتاه است و دیوارِ حادثه ها بلند ...😔 کاری از من ساخته نیست خودت پناه و تسکینِ دردهایشان باش خودت بلاگردانِ جسم و روحِ بی پناهشان باش . و کمک کن ؛ کمک کن تا دوباره رنگِ خوشبختی را ببینیم🌹 کمک کن که مردمِ سرزمینم دوباره بخندند ... آمین ای فرمانروای حق و آشکار ⚡️🌺🌸🌸🌺🌷⚡️⚡️✨🌸 بسم اللّه النّور❤️ 🗓 امروز یکشنبه ☀️ ۲۲ تیر ۱۳۹۹ ه.ش 🌙 ۲۰ ذیقعده ۱۴۴۱ ه.ق 🎄 ۱۲ جولای ۲۰۲۰ میلادی ذکر روز یکشنبه ۱۰۰ مرتبه 💕یا ذالجلال والاکرام💕 زندگی به من آموخت همیشه منتظر حمله‌ی احتمالی کسی باشم که به او خوبی فراوان کرده ام. 🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿 به درختان جنگل گفتم: چرا شما با این عظمت از تکه آهنی بنام تبر میترسید؟ گفتند: رنج ما از تبر نیست، از دسته ی آنست که از جنس خودمان است 🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃 در روزگاران قدیم باغبانی بعد از چندین سال خشکسالی ؛ باران فراوانی داشت و در نتیجه با زحمت و رسیدگی بسیار توانست محصول خوبی بدست بیاورد . بگونه ای که در تمام روستا ؛ آوازه پرباری محصولش دهان به دهان میگشت . یک روز که برای سرکشی به باغش رفته بود ؛ متوجه شد سه دزد در حالیکه هر کدام کیسه ای بر دوش دارند مشغول دزدیدن میوه های او و پر کردن کیسه هایشان هستند . نخست تصمیم گرفت سر و صدا براه اندازد تا مردم به کمکش بیایند ؛ اما دید تا آنموقع دزدان فرار کرده اند . بعد تصمیم گرفت با چوب به آنها حمله کند ؛ ولی دید آنها سه نفرند و او یکنفر . پس حریف نمیشود . بعد از اینکه تمامی راهها را با خود سبک سنگین کرد ؛ چاره ای بذهنش رسید . به آرامی به دزدان نزدیک شد و سلام کرد . دزدها ؛ متوجه شدند که وی صاحب باغ میباشد اما با پررویی ؛ به روی خود نیاوردند . با خونسردی جواب سلام باغدار را دادند . دزد اول گفت ؛ من مردی فقیرم و پولی ندارم تا برای خانواده ام میوه ای تهیه کنم . آمده ام کمی میوه برایشان ببرم . باغدار لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی راحت باش . دزد دوم گفت من درویشم و روضه میخوانم و انعامی میگیرم . وقتی به شهر شما آمدم خیلی گرسنه بودم ؛ آمدم کمی میوه بچینم و بروم . باغدار باو هم لبخندی زد و گفت خوب کاری کردی تو هم راحت باش .‌ از دزد سوم پرسید تو چرا آمده ای ؟ دزد گفت ؛ من مامور مالیاتم . آمده ام مالیات میوه ات را بگیرم . باغدار با احترام گفت ؛ شما چرا میوه میچینید ؟ بیایید برویم ته باغ از میوه های دست چین مخصوص خودم بشما بدهم . دزد سوم که باورش شده بود با خوشحالی با باغداز همراه شد و به انباری ته باغ رفت تا میوه های دست چین بگیرد . باغدار در آنجا با ترکه اناری که داشت کتک مفصلی به او زد و دست و پایش را بست و در گوشه ای رها کرد و بسراغ دو دزد دیگر رفت . به دزدی که ادعای درویشی میکرد گفت ؛ کمی چای دم کرده ایم . خسته شدی بیا با ما چای بخور و دعایی هم در حقمان انجام بده ثواب دارد . دزد دوم هم حرف باغدار را پذیرفت و با او به ته باغ رفت . باغدار او را هم با ترکه انار کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و رهایش کرد و بسراغ دزد سوم رفت . او را هم در همان جا کتک مفصلی زد و دست و پایش را بست و گوشه ای رها کرد و خود بسراغ قاضی رفت و با آوردن قاضی آنها را بدست قانون سپرد . همسایگان که ماجرا را نمیدانستند با تعجب او را دوره کردند و پرسیدند : تو چگونه به تنهایی توانستی سه دزد را گرفتار کنی ؟؟ باغبان تبسمی کرد و گفت ؛ مگر نشنیده اید که میگویند : تفرقه بیانداز و حکومت کن... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─    🌴💠یاعلی 🌴