"بیداری مــردم "
داستان سریالی "ط" ( #داعشی_که_شیعه_شد ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) -خب مادره...
داستان سریالی "ط" ( ) (خون، آتش، دین؛ آنچه نباید می گذشت و اما...) صبح علی الطلوع دراتاق به صدا در اومد، با اینکه شبو به لطف مسکن ها خوابیده بودم ولی بدنم از فرط کوفتگی کرخت و خسته بود، صدام انگار از ته چاه بلند می شد، وقتی دید جوابی از من نشنید درو باز کرد و داخل شد، حنانه بود. - سلام داداش، چرا جواب نمیدی؟ -سلام، صبح بخیر، جواب دادم شما نشنیدی! - الهی بمیرم، از بس صدات خسته است نشنیدم، حالت بهتره؟ - الحمدلله، بد نیستم، بهترم میشم - از جناب سروان خواستم منو بفرسته نجف، می خوام زیارت کنم و برگردم قم. -مگه قرار نبود برگردی تبریز و از اونجا بری اردبیل؟ - نه قم کار دارم، بعدش خودم بر می گردم پیش مامان. ادامه دارد... نویسنده: ❌انتشار داستان بدون ذکر منبع مورد رضایت نیست. ‌ "شهــ گمنام ــیـد"