🔘 مبانی 📌 فلسفه ثقلین 📖 جزوۀ شماره 1 🔺 اصول اساسی در شناخت فلسفه‌ها(بخش دوم) 🔹 حقیقت در ترازوی هستی: حقیقت آن است که واقعیت داشته باشد، و غیر حقیقت آن است که موهوم باشد. 🔸 حقیقت در ترازوی انسانیت: حقیقت و حقایق آن واقعیاتی هستند که باید انسان در برابر آن ها تسلیم شود. و «نا حقیقت» آن واقعیاتی هستند که باید انسان بر آنها مسلط گردد و در برابرشان تسلیم نشود. 🔹 در این ترازو، واقعیت‌ها بر دو نوع هستند: 1️⃣ واقعیاتی که حقیقت هم هستند= حق. 2️⃣ واقعیاتی که مطابق حقیقت نیستند= ناحق. غرایز انسانی همگی واقعیت هستند اما تسلیم شدن مطلق و بی قید و شرط در برابر غرایز، خلاف حقیقت است. 🔸 فطریات انسانی همگی واقعیت هستند، و حرکت مطابق آن ها، حقیقت است لیکن در حدی که غرایز را ریشه کن یا سرکوب نکند بل روح فطرت روح غریزه را مدیریت کند. 🔹 یک اصطلاح نادرست: اصطلاحی که متأسفانه در محدودۀ نظر نمانده و در قلمرو عمل نیز رواج یافته و در تاریخ اندیشه و علم، چالش ها و لطمات بزرگی را ایجاد کرده است؛ این اصطلاح عبارت است از «عقل گرائی» و «تجربه گرائی» که این دو را در تقابل هم قرار می دهد و موجب شده که سرگذشت تاریخی اندیشه و علم روزی به تجربه پشت کند و روز دیگر از عقل صرف‌نظر کند که هر دو صورت آن نادرست است و لطمات شدیدی بر روند ارتقای فکری بشر زده است. 🔸 اساساً میان عقل و تجربه هیچ تقابلی وجود ندارد، بل تفکیک و حتی ایجاد فاصله (ولو اندک) در میان این دو، امکان ندارد و اگر کسانی یا جریان‌های فکری‌ای عملاً چنین تفکیک یا فاصله‌ای را ایجاد کرده‌اند، اندیشه را دچار لنگی و شناخت را گرفتار آفت بزرگ کرده‌اند خواه تجربه گرا باشند و خواه عقل‌گرا. 🔹 عقل منهای تجربه مساوی استعداد راکد. و تجربه منهای عقل مساوی بازی جنون آمیز- و دستکم بازی بیهوده- با هستی و پدیده های هستی. 🔸 تجربه ابزاری است در اختیار عقل، و عقل نیروئی است نیازمند تجربه و بدون تجربه تعطیل می شود. پس آنچه هست، تعاطی و تعامل میان این دو است نه «تقابل»، حتی نه «تقابل نسبی» تا گفته شود که مراد از عقل گرائی ترجیح تعقل بر تجربه و مراد از تجربه گرائی ترجیح تجربه بر تعقل است. 🔹 اگر تجربه بر عقل ترجیح داده شود در واقع تجربه بر تجربه ترجیح داده شده. و اگر عقل بر تجربه ترجیح داده شود در واقع عقل بر عقل ترجیح داده شده. و نادرستی هر دو بدیهی است. 🔸 بنابراین، مشکل بزرگ در شروع و خشت اول فلسفه‌ها است. و خشت اول که کج نهاده شد تا ثریای تفکر کج خواهد رفت. 🔹 انسان شناسی: ابتدا باید انسان شناخته شود تا عقل شناخته شود؛ عقل چیست؟ آنگاه که چیستی عقل شناخته شد، باید بررسی شود که آن نیروئی که عقل ابزار دست اوست چیست؟ آن چه نیروئی است که پشت نیروی عقل قرار دارد و آن را به کار می گیرد؟ 🔸 آیا عقل مستقل است؛ یعنی ابزار نیروی دیگری نیست؟ خودش هم عامل است و هم ابزار خود است؟ هیچ چیزی در پشت آن قرار ندارد؟ 🔹 این مشکل دربارۀ تجربه وجود ندارد، زیرا هیچ کسی نمی‌تواند انکار کند که در پشت تجربه تعقل قرار دارد و تجربه بدون تعقل محال است. 🔸 فرق میان تفکر و تعقل چیست؟ آیا عقل و فکر دو نام مترادف هستند؟ تفکر و تعقل یک ماهیت واحد دارند؟ 🔹 لنگی فلسفه‌ها در این است که هنوز تعریفی برای عقل نگفته؛ ابزار بودن یا مستقل بودن آن را تعیین نکرده، و شناختی از تفکر ارائه نکرده، به فلسفه بافی پرداخته‌اند؛ در صدد ارائۀ راه برای انسان هستند در حالی که گامی در شناخت همین انسان بر نداشته اند و نتوانسته‌اند بردارند. و این است خلاء بزرگ و مغاک وحشتناک، در جریان تاریخی فلسفه. 🔸 این همه زحمت، کوشش و حتی تناظر و مناظراتی که اهل اندیشه و دانش دارند، لابد انگیزه ای برای آن دارند، ممکن است چیستی این انگیزه ها معلوم باشد اما منشأ این انگیزه ها چیست؟ 🔹 این همه پرسش‌ها را بی‌پاسخ گذاشته به تعقل، تفکر و تجربه پرداخته اند، بدیهی است که چنین پیمایشی سهم بزرگی از «کورکورانه بودن» دارد و به جائی نمی‌رسد و تا کنون نرسیده و همیشه دچار افراط و تفریط شده و می‌شود. 🌐 https://binesheno.com 🆔 @binesheno 🆔 بینش نو | شبکه اطلاع رسانی و نشر آثار آیت الله مرتضی رضوی