نقدی بر یادداشت تحریف آمیز عبدالرحیم اباذری در خصوص کتاب شریعتمداری در دادگاه تاریخ/5
مشخص است که سخن مرحوم دوزدوزانی صرفا بهانهای برای عدم استقبال از شاه بوده است و یا در نهایت بیحجابی را یکی از مصادیق بارز دینستیزی رژیم پهلوی در نظر داشتند. چنانچه تعبیر دیگری از مرحوم آیتالله شهیدی نقل شده است که آن تعبیر نیز ظهور در همین معنا دارد. مرحوم علامه جعفری روایت میکند:
«بعضی از اطرافیان دربار، به خدمت مرحوم آیتالله آقامیرزا فتاح تبریزی رسیده و از ایشان خواهش میکنند که او نیز به دیدن شاه برود. وی برای اینکه آنها را از سر خود باز کند، میگوید: آقاجان! من یک دهاتی هستم. مرا چه به شاه! آنها هرچه اصرار میکنند وی این جمله را تکرار میکند.»(جاودان شعلهای در حیات اندیشه، ص۱۰۶)
لابد جناب اباذری با مشاهده این روایت تاریخی به این نتیجه میرسد که عدم استقبال علما از شاه دلائل سیاسی نداشت بلکه به دلیل روستایی بودن علما بود! البته در خصوص واکنش مرحوم شهیدی به دعوت از ایشان برای استقبال از شاه روایت نقل تقریبا مشابه دیگری هم هست: «وقتی شاه به تبریز آمد، از دکتر مخصوص خود «پروفسور دکتر رضی رضانور» که برادرزاده حاج میرزا فتاح بود، میخواهد که ایشان را نزدش بیاورد. وقتی که برادرزادهاش اصرار میکند، شهیدی میگوید:«من با شاه کار ندارم که به دیدارش بروم.»(خورشید پنهان، ص۱۷۱)
سیدحسین موسوی تبریزی ماجرای عدم پذیرش ملاقات با شاه توسط مرحوم آیتالله شهیدی را با تفصیل بیشتری روایت میکند. بر اساس روایت سیدحسین موسوی تبریزی، مرحوم آیتالله شهیدی محمدرضا پهلوی را عنصری ضددین میدیدند که تلاش داشت دین ایشان را برباید:
«پدرم میگفت: در یکی دیگر از جلساتی که عدهای آمده بودند و اصرار میکردند که مرحوم شهیدی با شاه دیدار کند، من حضور داشتم، ایشان در جواب فرمود: اگر پیش شاه بروم و هیچ حرفی نزنم نه خوشایند مردم است و نه شاه. مردم توقع دارند که از شاه چیزی درخواست کنم همانطور که خود شاه هم چنین انتظاری از من دارد و چون دنیا محل داد و ستد است هرچه از او بخواهم باید چیزی در مقابل بدهم؛ اما آن چیزی که من از او میخواهم هرچند باارزش باشد در برابر چیزی که او از من میخواهد ناچیز است چراکه او دین من را میخواهد.»(خاطرات سیدحسین موسوی تبریزی، ج۱، ص۵۱)
به علاوه، عبدالرحیم اباذری بدون در نظر گرفتن ابعاد مختلف وقایع تاریخی، از استقبال مقطعی برخی از مردم و روحانیون طراز دو و سه نتیجه گرفته که فرزند رضاخان میرپنج نزد مردم و علما محبوب بود. آیا او به راستی نمیداند که مردم و علما محمدرضا را وارث رضاخان میدانستند؟ آیا یاد اعمال ضداسلامی و دیکتاتورمآبی و خونریزی از ذهن مردم به این راحتی پاک شده بود؟ آیا تلخی ضعف مفرط ارتش شاهنشاهی! و ذلت مردم ایران در جنگ جهانی دوم با چند حرکت نمایشی زائل میشد؟ حقیقت آن است که استقبال مقطعی از شاه به علت محبوبیت وی نبود بلکه یا به دلیل ترس بود یا به دلایل ثانوی دیگر. مرحوم خسروشاهی نیز با اشاره به دلایل عدم سختگیری دولت نسبت به مردم، مبنی بر ترس دولت از احیای فرقه دموکرات، استقبال پس از فرار پیشهوری و دموکراتها را چنین تبیین میکنند:
«مردم آذربایجان در آن زمان نسبت به سلطنت و شخص شاه، با توجه به این که فقهاى ما حکومتها را غاصب و غیرمشروع مىدانند، خوشبین نبودند و این اندیشه در ذهن همه مردم بود. و فقط استقبال پس از فرار پیشهورى و دموکراتها بود که آن هم در واقع عنوان ثانوى پیدا کرده بود، نه این که دلیل بر رضایت از حکومت رضاخانى باشد. بالاخص که خود رضاخان را که یک آدم مُلحد، مُرتد یا یک چنین چیزى مىدانستند، به خاطر اعمالى که انجام داده بود و مثلاً گنبد مشهدالرضا (ع) را به توپ بسته بود و زوّار را در داخل صحن و حرم امام رضا (ع) قتلعام نموده بود و به زور سرنیزه کشف حجاب کرده بود و… و به دنبال او، مردم به پسرش هم هیچ اعتقادى نداشتند. و علما هم در رأسشان.» (خاطرات مستند سیدهادی خسروشاهی، صص۱۷۷-۱۷۶)
🔻 رسانه رسمی بنیاد تاریخپژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی👇
https://eitaa.com/joinchat/861732881Cb60e54e1db