من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محله های پایین شهر زندگی میکرد، اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن، مادر بزرگم تنها زندگی میکرد همیشه میگفت : ننه جون میان منو قلقلک میدن و منو اذیت میکنن، همیشه یادمه زیر متکاش میگذاشت ولی بازم اذیتش میکردن تا حدی که گاهی میگفت ننه وسایل خونه رو جابه جا میکنن، گاهی مادر بزرگم میگفت ننه چرا ظهر دم در ایستاده بودی و هرچی بهت گفتم بیا بخور گوش نکردی؟؟؟ درصورتی که من ظهر اصلا اونجا نرفته بودم ، بالاخره کلافه شدم و تصمیم گرفتم یه شب پیشش بمونم و ببینم اونجا چه ... توی حیاط روی تخت دراز کشیدم من پایین توی کاملا ایوون رو میدیدم و مطمئنم بیدار بودم چون از ترس خوابم نمیبرد… کمی از شب که گذشت چشمام داغ شده بود که دیدم در زیر زمین با صدای ناله مانندی باز شد....♨️⚠️👇 http://eitaa.com/joinchat/774569996C7372345bde