زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_117 #رمان_آنلاین_نرگس #به_قلم_زهرا‌_حبیب‌اله رهبر عزیزمون بعد از فرمان مبارزه با تهاجم فر
بچه ها بیاید بریم قطعه ۲۶ ردیف ۳۲ شماره ۲۲ سرمزار شهید پلارک . هممون پشت سر خانم قربانی اومدیم . تا پیدا کردیم . اول کاری که کردیم دستمونو کشیدیم روی قبر دستامون خیس شد بعد هممون بو کردیم واقعا بوی عطر میداد . بچه ها بالای قبر رو خالی کنید آقای راهنما اومدن در باره شهید پلارک توضیح بدن سلام بچه ها سعیدی هستم در خدمت شما تا از خصوصیات این شهید عزیز براتون بگم همه جواب سلامشو دادیم شهید سید احمد پلارک . اسم واقعی شون منوچهر بوده اصالتن تبریزی هستن ولی در تهران به دنیا اومدن این شهید گرامی پدرشون سید نبودن بلکه مادرشون از ذریه سادات بودن . همینطوری که الان خودتون دارید میبینید قبر این شهید بزرگوار هم خیس هست وهم بوی عطر میده و ایشون معروف به شهید عطری هم هستن. با مادر این شهید صحبت کردند و از اسمشون واینکه پدرشون که سید نبوده و هم اینکه آیا شما که مادر ایشون هستید رمز معطر بودن قبر فرزند شهیدتونو میدونید ؟ ایشون پاسخ دادن . احمد من ازهشت سالگی زیارت عاشورا میخوند و من حتی یک روز هم ندیدم که زیارت عاشوراش ترک بشه . یه روز از من سوال کرد مامان مگه من از نوادگان حضرت زهرا نیستم ؟ گفتم از ناحیه مادری بله هستی . پرسید پس حضرت زهرا به من محرم هست ؟ گفتم بله گفت پس من سید هستم همه باید به من بگن سید . گفتم نمیشه باید پدرت سید باشه تا بهت بگن سید . دیگه چیزی نگفت چند روز ازاین گفتگومون گذشت یه روز از خواب بیدار شد دیدم خیلی گریه کرده ازش سوال کردم چی شده ؟ خواب بد دیدی ؟ گفت نه دیشب خواب حضرت زهرا رو دیدم . مامان حضرت زهرا از من حجاب نگرفته بود بغلش رو باز کرد به من گفت احمد پسرم بیا و منو در آغوش کشید مامان حضرت زهرا به من گفت پسرم پس من سید هستم بعد هم اسمشو خودش عوض کرد و گذاشت احمد البته بعضی از دوستانش با نام منوچهر صداش می کردن یا در مدرسه با نام شناسنامه اش همون منوچهر صداش می زدن ولی در وصیت نانه اش نوشت روی سنگ قبرمن بنویسید سید احمد پلارک . اما راز معطر بودنش شاید به خاطر زیارت عاشوراهایی که خونده باشه . یا نمی دونم چیکار کرده که اینقدر خدا بهش توجه کرده . این معطر بودن یه رازی هست بین خدا و پسرم بچه ها بعضی ها معطر بودن قبر این شهید رو باور نمی کردن میگفتن حتما کاری کردید که همیشه خیسه و بوی عطر میده برای همین اومدن شبانه سنگ قبرشو کندن که ببینن چیزی اون زیر هست که دیدن نه هیچی نیست و حتی از دوستان خودش اومدن بنرین می ریختن روی قبر کبریت می زدن قبر چند دقیقه ای خشک میشد ودوباره معطر میشد . خیلی ها اومدن اینجا حاجت داشتن ، به این شهید بزرگوار متوسل شدند و حاجت گرفتن . ان شاالله شما هم اگر حاجتی دارید ازاین شهید بگیرید بچه ها همه شهدا پیش خدواند آبرو دارند و اگر به هر کدومشون توسل کنید حاجت میگیرید من خیلی فکر کردم به اینکه چه حاجتی دارم ولی چیزی به نظرم نرسید به شهید گفتم دعا کن امام زمان ظهور کنه بچه ها اگر سوالی دارید بپرسید اگرم نه من برم . همه گفتیم نه سوالی نداریم . خانم قربانی از آقای سعیدی تشکر کرد ایشون هم خدا حافظی کرد و رفت . خانم محمدی هم گلهایی رو خریده بود داد دستمون و ما گذاشتیم روی قبر شهید هممون یک حمد و سه تا سوره توحید براش خوندیم . حال من یه طوری شده بود همهش توی این فکر بودم که خدایا راز بین تو واین شهید چیه که قبرش معطره. همه سوار مینی بوس شدیم . موقع برگشتن یه دفعه یادم اومد که ای وای خدا کنه مادر جون نفهمیده باشه که من نیستم . دلشوره اومد سراغم اگر مامان بابام بفهمه یا اگر ناصر بفهمه چی میشه ؟ تو دلم میگفتم بفهمن من که گناه نکردم چون به ناصر گفته بودم که من با بسیج هر جایی بره میرم ولی این حرف دلشوره منو کم نمی کرد . اومدم پیش خانم قربانی . به مریم که پیشش نشسته بود گفتم تو میری جای من بشینی من با خانم قربانی کار دارم . اونم قبول کرد رفت. نشستم جای مریم . هنوز حرفی نزده بودم بهم گفت . چی شده نرگس . نمی دونستم از کجا شروع کنم و چطوری بگم . نرگس منو کشتی حرفتو بزن . من قبل از اینکه عقد کنیم برای نامزدم نامه نوشتم که میخوام هرجا بسیج بره منم برم اگه نمی خوای نیا . اونم اومد خب یعنی قبول کرده دیگه مگه نه؟ من درست متوجه نمیشم چی میگی قشنگ توضیح بده . دوباره براش گفتم . گفت حالا چی شده که نگرانی من به هیچ کسی نگفتم اومدم اردو یواشکی اومدم . چشمهای خانم قربانی گرد شد رنگش پرید راست میگی؟ با سرم تایید کردم اره می دونی چه کار اشتباهی کردی تو منم انداختی تو درد سر . . . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/1911