🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۹۲
به قلم
#کهربا(ز_ک)
#برگرفتهازیکداستانواقعی
وقتی از رفتنشون کاملا خیالم راحت شد کلاه رو اروم از روی سرم برداشتم.
مرسده میخواست کمک کنه تا شنل رو کامل از روی دوشم بردارم ولی وقتی نیما بهش گفت خودم کمکش میکنم با اخم ازمون دور شد.
نگاهی به اطراف انداختم
با دیدن اون همه خانم با پوشش نامناسب و لباسهای مجلسی کاملا باز احساس خفگی بهم دست داد چرا اینا پیش نیما اینقدر راحت هستند؟ اصلا خوشم نیومد
رو به نیما گفتم تا کی باید اینجا بشینیم؟
_چقدر عجله داری؟ بذار چندتا عکس بگیریم بعد میریم تو سالن.
همونطور که داشت از روی صندلی بلند میشد گفت الان برمیگردم و بیرون رفت.
نسرین که کنارم بود گفت
_مردا تو حیاط هستند و مثلا قرار بوده فقط خانمها تو سالن بمونند.
اما هم اقایون راحت به داخل خونه رفت و امد میکنند و هم خانم ها با همین لباسهای مجلسی به حیاط میرن.
نهال چکار کنیم؟
حیف اونهمه پولی که واسه لباس دادیم یه لحظه هم نمیتونیم مانتو و شالمون رو در بیاریم موهام زیر شال خراب شد اونقدر عرق کردم تو این گرما.
پولش به جهنم چقدر رو موهام کار کرده حیف نیست اخه؟
اگه همین طور به رفت و امدشون ادامه بدن فکر نکنم حتی یه لحظه هم بتونیم شال رو از دور سرمون باز کنیم چه برسه به اینکه مانتوهامون رو در بیاریم.
کاش به مردا بگن دیگه کسی داخل نیاد
نیما دوباره برگشت و سرجاش نشست.
چند تا عکس باهم گرفتیم معلومه که قصد رفتن نداره
چند لحظه بعد مامانش اومد و گفت که میتونیم بریم و توی سالن بنشینیم.
مهمونها انگار اصلا نیمارو حساب نمیکنن چون با همون لباسهای باز مجلسی و ارایشهای تند جلوش میرقصند و حتی به ما دونفر تعارف میکنند که باهاشون برقصیم.
البته چند بار با نیما رقصیدیم و کلی بهمون شاباش دادند.
مامان و خواهرام و زنداداش با اینکه معمولا با رسم شاباش دادن مشکل دارن اما به خاطر حفظ ابرو بهمون چند تا تراول شاباش دادند.
هر بار بابای نیما و داداشش رو هم به داخل دعوت کردند که بهمون شاباش بدن ...
زیر نگاه های برادرش سینا خیلی معذب بودم ولی چاره ی دیگه ای نداشتم
بعد ازمدتی نیما میخواست بره پیش اقایون بهش گفتم میشه کاری کنید هیچ مردی دیگه بالا نیاد اخه خواهرام معذب میشن...
گفت اره خودمم متوجه شدم از اون موقع ساکت و مظلوم اون گوشه موندند.
والله بخدا مردای ما هم ادم خوار نیستند بگو اینقدر غریبی نکنن.
حالا ببینم چکار میتونم بکنم ...به اقایون بگم پیش زناتون نرید؟! زشته به خدا.
اونا با شما چکار دارن اخه؟
بعدم دستی تکون داد و رفت.
به نسرین گفتم یکم صبر کن به نیما گفتم الان ترتیب همه چی رو میده..
یکم گذشت نیلوفر نزدیکم شد و گفت چرا اینا مرداشون همش در رفت و امدن؟
مثلا گفتند مجلس رو مردونه زنونه کردند ولی کو؟
_نمیدونم به نیما گفتم.
یه تای ابروش رو بالا داد و گفت
_الان خودمم به فرشته خانم گفتم میگه اینا غریبه نیستن.راحت باشید.
_نمیدونم نیلوفر، یکم صبر کن ببینیم چی میشه....
خواهرام و زنداداشم و عمه ماهرخ همگی با مانتو و حجاب کامل روی صندلیهاشون نشستند منم که به خاطر احترامی که برای مامانم قایلم شنل کنار دستمه و تا یه مرد میاد بالا سریع میکشم رو سرم اما از نگاههای تاسف بار مامان و تنها مهمونهای عزیزم متوجه میشم که از اینکه الکی شنل رو رو دوشم میکشم اصلا راضی نیستند.
هربار یکی از اقوام نیما بهم گوشزد میکنه که نگران نباش اقایی که اومد غریبه نیست دایی نیماست.نگران نباش این پسر عمه ی نیماست نگران نباش اینم داماد عموی نیما بود و..و...و.
فکر کنم اینا فقط بقال سر کوچه شون رو غریبه و نامحرم میدونن البته اونم شاید .
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨