🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۰۶
به قلم
#کهربا(ز_ک)
#برگرفتهازیکداستانواقعی
دیوونه اون دخترخالمه هااا...
اون و خاله م روز و شب خونه ما هستن.
قبلنا برای فضولی میومد اتاقم.
شاید الانم بیاد... البته وقتی که من خونه نیستم... چون من اصلا عادت ندارم در اتاقم رو قفل کنم.
هرچند ازینکه مرسده زیاد اینجا رفت و امد داره وبه اتاق نیما سرک میکشه ناراحتم اما اخمام کم کم باز شد.
سبک زندگی نیما با ما فرق میکنه.
کم کم حالیش میکنم با چه سبکی زندگی کنه.
یه ساعتی تو اتاقش باهم حرف زدیم و توی لب تابش کلی عکس و فیلم دیدیم.
چشمم به ساعت روی دیوار افتاد.
با ترس و تعجب از جام بلند شدم.
وای نیما ساعت یازده شبه پاشو زود من رو ببر خونمون الانه که نگرانم بشن.
ای بابا نگرانِ چی؟
تو الان پیش منی چرا باید نگران بشن؟ اصلا زنگ بزن بگو شب همینجا میمونی.
نه نیما جان خودت وضعیت خونه ی مارو میدونی بهتره برم
وقتی اصرارهای من رو دید قبول کرد ...
_پس صبر کن لباسم رو عوض کنم...
منم مانتو و شالم رو برداشتم
وقتی پایین اومدیم بجز سینا کسی رو ندیدم برای همین رو بهش گفتم لطفا ازطرف من با مامان و بابا خداحافطی کنید.
نیما که سوییچ رو جا گذاشته بود به اتاقش برگشت منم که زیر نگاه سینا و خوشمزگی هاش معذب بودم خداحافظی کردم و به حیاط رفتم اومدن نیما کمی طول کشید.
چشمم به در بود که متوجه مادرش شدم به طرفم میومد.
جلوتر رفتم
فرشته جون شرمنده فکر کردم خوابیدید نخواستم مزاحمتون بشم ممنون بابت پذیراییتون
با لحن بدی گفت الان مگه وقت خوابه؟ بگو نخواستم دوباره ببینمت.
تا خواستم براش توضیح بدم نیما جلو اومد و با نشون دادن سوییچ گفت بجنب که دیر میشه.
رو به مادرش که دوباره نیشش تا بناگوش باز بود گفتم بهرحال ببخشید اگه ناراحتتون کردم وگرنه منظوری نداشتم شبتون بخیر و خدافظ.
با لبخند جواب خداحافظیم رو داد.
تو دلم گفتم نمیدونم چرا اینقدر رنگ عوض میکنه ... فقط وقتی نیما پیشمون هست مهربون و محترمانه رفتار میکنه...
توی ماشین نیما ازم پرسید بابت چی عذرخواهی میکردی؟
بغضم گرفته بود اما دلم نمیخواست شب به این خوبی که باهم بودیم رو خرابش کنم.
برای همین به ارومی گفتم هیچی... چیز خاصی نبود.
دم خونمون پیادهم کرد و منتظر شد تا برم داخل...
کلید انداختم و در حیاط رو باز کردم برگشتم بسمتش با لبخند از هم خداحافظی کردیم.
دنده عقب گرفت و رفت و من هم رفتم داخل و در رو پشت سرم بستم.
همه ی چراغهای خونه بجز حیاط و اشپزخونه خاموش بودند..
و این یعنی اینکه همه خوابیدند .
اروم وارد راهرو شدم از اشپزخونه رد میشدم که حس کردم کسی اونجاست.
پس عقبگرد کردم و بی صدا داخل شدم.
مامان روی زمین نشسته و همینطور که سرش روی پاهاشه خوابش برده.
جلو رفتم کنارش نشستم
مامان، مامان
سرش رو بالا اورد
اومدی مادر؟
چرا اینجا خوابیدی؟
دیر کردی نگرانت شدم.
گفتم که دیر برمیگردم پس چرا بازم نگران شدی؟ مامان نیما نامزد منه... شوهرمه... پیش اون از هر کسی امنیتم بیشتره
معنی این دلشوره و نگرانی تورو نمیفهمم....
خوب عزیز دلم تو پاره ی تنمی نامزدتم دیگه الان مثل بچه های خودمه.
نگران تو که میشم یعنی نگران اونم هستم.
وقتی باهم هستید یجور دلم ارومه و یجور نا اروم.
هنوز مادر نیستی بفهمی دل نگرانی های مادرا واسه بچه هاشون چه شکلیه.
ان شاالله مادر که شدی حال و روز من و دلشوره هامو میفهمی.
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال وی آی پی #نهالآرزوها
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
۶۲۲۱۰۶۱۲۱۲۲۴۴۵۵۴زهرا لواسانی بانک پارسیان
و سپس دریافت لینک کانال وی آی پی که ۱۵۰ پارت جلو تر از کانال زیر چتر شهداست رو دریافت کنید، در ضمن در کانال وی آی پی روزانه چهار پارت گذاشته خواهد شد
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨