🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۷۵۳
به قلم
#کهربا(ز_ک)
شب موقع خواب احساسات دوگانهای داشتم
یه لحظه از مشکلی که برای مسعود پیش اومده ناراحت بودم و یک لحظه خوشحال...
یه لحظه از اینکه بالاخره خدا من و ظلمی که در حقم شد و تبعات بد اون ظلم رو در زندگیم داره میبینه و حالام داره باعث و بانیش رو مجازات میکنه خوشحالم
ولی بخاطر طرز فکرم حسابی حالم گرفتهست و ناراحتم
مامان راست میگفت انگار دلم داره زنگار میگیره.
توی فکر رفتم
مسعود و ظلمی که بهم کرد، حرف مردم، پسر منیر خانم و باور حرفای مردم، خواستگارهای نامتعارف بعد از اینکه مسعود طلاقم داد، از دست دادن همه موقعیتهای خوب ازدواج.
تنهایی و حس سربار بودنم، دلسوزی دیگران نسبت به خودم
کدومشون بیشتر آزارم میداد؟
کدومشون بیشتر از همه باعث شدند از اتفاقی که برای پسرخالهم افتاده خوشحال بشم؟
معلومه که همهشون.
شروع کردم به فرستادن ذکر صلوات.
باید شیطون رو از خودم دور کنم.
پس چند تا هم
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
گفتم.
اونقدر گفتم که دیگه نفهمیدم کی خوابم برد.
صبح با صدای مامان بیدار شدم.
وقت نماز بود بعد از نماز هنوز خوابم میومد اما دیگه وقت خواب نبود باید به کارهای عقب افتاده میرسیدم.
خیلی وقته تو فکر عملی کردن برنامهم بودم.
خیلی از مادرها و دخترای روستا از وقتی فهمیدند که آموزشهای کامل قلاب بافی رو دیدم متقاضی برگزاری کلاس آموزشی هستند هر وقت خودم یا مامان و محبوبه رو میبینند
در مورد این موضوع صحبت میکنند.
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨