🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۸۵۶
به قلم
#کهربا(ز_ک)
_زنداداش چی گیرت میاد از شماتت کردن دیگران؟
من خودم الان داغون داغونم...
اونقدر بهم ریخته هستم که بخوام بهو بزنم زیر همه چی و بگم به جهنم که بقیه در چه حالی هستند و این مدت چی به سرشون اومده...
الان تنها چیزی که برام مهمه حال مامانمه...
انگار توقع شنیدن این حرف رو ازم نداشت چون در سکوت کمی نگاهم کرد...
سری تکون داد و با بغضی که سعی در پنهان کردنش داشت گفت
_خیلی خب... هر طور راحتی...
فکر میکردم اوضاع و احوال امروز خواهرات برات مهم باشه برا همین داشتم مقدمه چینی میکردم چیزایی رو بگم...
ولش کن...
ببخش اگه ناراحتت کردم
بلند شد و به طرف در اتاق مقابل اتاقی رفت که داداش داخلش بود...
_الان جات رو اماده میکنم که بری بخوابی...
صدای بچهها از اتاق تهی میومد...
بلند شدم و به طرفش رفتم از لای در داخلش رو رصد کردم
مشغول بازی بودند و بالشهاشون رو به هم دیگه پرت میکردند...
خوشبحال بچهها فارغ از مسائل دنیا زندگیشون رو میکنند بدون اینکه بفهمند چیدر اطرافشون میگذره...
به عقب برگشته و داخل اتاقی که زینب واردش شده بود رفتم
با دیدنم به رختخوابی که سه لا روی زمین انداخته بود اشاره کرد
_با همین راحتی؟ یا یکی دیگه بهت بدم؟
_خوبه... دستت درد نکنه
مانتو و شال رو در آوردم و گوشهای انداختم...
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨