🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 به قلم (ز_ک) به تایید حرفش سر تکون دادم _چشم ساعت نه حاضرم... زینب پشت سرشون در رو بست و به طرفم اومد... سلام عزیزم صبحت بخیر تا دست و روت رو بشوری صبحونه رو آماده کردم به سفره‌ی صبحونه‌ای که از قبل روی زمین پهن شده اشاره کردم _دستت درد نکنه زحمت نکش... چیز دیگه نیاریا... از همینا می‌خورم بعد از جمع کردن سفره وقتی مشغول شستن ظرفهای صبحونه شدم صدام کرد _نهال جان یه چیزی میخوام بهت بگم ولی می‌ترسم مثل دیشب ناراحت بشی... نمیتونمم نگم... می‌ترسم بی‌خبر بری خونه‌تون شوکه بشی... نگران نگاهش کردم _چیزی شده؟ _الان که نه‌... قول بده تا حرفام تموم نشده میون حرفم نپری... یمدته اعصابم خیلی ضعیف شده یکم تندی کنی حرفام یادم می‌ره _باشه قول می‌دم فقط بگو تروخدا سری تکون داد و با اشاره به بیرون از آشپزخونه گفت بیا بریم بشینیم تا برات بگم فورا دستام رو اب کشیدم و شیر آب رو بستم همزمان که روی مبل می‌نشستم لب زدم _بفرما نشستم 📣📣 کامل شد😍 برای دریافت کل مبلغ ۴۰ هزار تومان به این شماره کارت واریز کنید 6037701089108903 بانک کشاورزی لواسانی فیش رو برای این آیدی ارسال کنید و کل رمان رو یکجا دریافت کنید🌹👇👇 @Mahdis1234 کپی حرام جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم @chatreshohada لینک پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/63589 ✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺 🌺🌟 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨