🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۱۲۰
به قلم
#کهربا(ز_ک)
بعد از استحمام پوریا داشتم به آرومی باهاش صحبت میکردم
که با دلخوری گفت
_آخه تو همش داشتی با عزیز و خاله نسرین حرف میزدی منم روم نشد صدات کنم ببریم دستشویی
_ببین پسرم اولا که اونا خاله و عزیزتن... و غریبه نبودن میتونستی آروم بیای پیشم و تو گوشم کارتو بهم بگی... بهتر از این بود که صبح با خیسی لباسات بیدار بشی...
بعدم مگه دستشویی شون کجاست؟
دوقدم بیشتر فاصله نداره... دیشبم فهمیده بودی جاش تو راه پلهست...
_اتفاقا چون تو حیاط بود ترسیدم تنهایی برم.
خیلی خب پس ازین ببعد کارم داشتی یا بیا تو گوشم بگو یا صدام کن و بگو کارت مهمه..
هروقت توی جمع کارم داشتی صدام کن و بگو کار مهم باهام داری مطمین باش بدون اینکه کسی بفهمه میام سراغت...
بعد از اینکه از حموم خارج شدم با سفرهی رنگین صبحونه روبرو شدم
مامان همه چی وسط سفره گذاشته
انواع مرباهایی که دستپخت خودشه
_وای مامان کدوم اینا رو بخورم؟
بعد از صبحونه نسرین اجازه نداد تو شستن ظرفها کمکش کنم
_برو ببین اگه خوابت میبره یکم بخواب چشمات قرمز شده
_آره پریشبم نتونسته بودم بخوابم
ولش کن حالا وفت هست بخوابم... دوست دارم سر ظهر که هو خوبه بریم سر مزار بابا...
_برای شب زنداداش دعوتمون کرده...
عصر زودتر از خونه راه میفتیم میریم سرمزار بابا بعدش میریم خونه داداش...
سری تکون دادم آره خوبه
پس برم بخوابم...
با صدای مامان چشم باز کردم
_پاشو دخترم ساعت سه شده..گرسنهت نیست؟ پسرتم تا الان گشنه مونده هی میگه با مامانم غذا میخورم...
_سلام
عه ... یعنی الان پنج ساعته خوابیدم؟
_آره...
_مامان پاشو دیگه کار مهم دارم
از حرف پوریا خندم گرفت
مامان با خنده گفت
_پاشو مادر دوساعته همش میگه با مامانم کار مهم دارم
متعجب نگاه پوریا کردم
چشماش رو براق کرد
_ازون کارای مهم که نه... یه کار دیگه
جلو اومد و تو گوشم گفت گشنمه...
منروم نمیشه تنهایی غذا بخورم
صورتشو بوسیدم
_تنهایی غذا خوردن که خجالت نداره عزیزم
باشه الان میام باهم بخوریم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨