🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت18
با حس لگد زدن کسی به پهلوم بیدار شدم
بابا-هووووی هستی پاشو چه خبرته پاشو میگم
گیج روی زمین نشستم وچشمامو مالوندم همه بدنم درد میکرد کشو قوسی به تنم دادم که باز صدای بابا در اومد
بابا-اینو نگاه کن!تا ویندوزش بالا بیاد طول میکشه چند دقیقه.پاشو ببینم
نمیدونم شاید اون لحظه خماره خواب بودم شایدم برای چند ثانیه فکر کردم اون هستیه قبلم .ریز خندیدمو اعتراض گرانه گفتم:
من-باباااااا
فقط برای چند لحظه بابا شد همون مصطفی قدیم غم از چشماش رفتو چشماش خندید ولی اینا فقط برای چندلحظه بود.دوباره شد همون مردی که بعد مرگ مامان فقط منو آزار میداد.منم شدم هستی غمگین وافسرده.بابا بدون هیچ حرفی رفت پایین منم بلند شدم بغضم گرفته بود اعصابم حسابی خراب بود رفتم پایین با لبخنده غمگینی براش چایی ریختم ولی ای داد تا اومدم چایی رو بهش بدم وقتی به چهرش نگاه کردم یاد اتفاق دیشب افتادمو همون یک ذره مهربونی هم از بین رفت.
بابا-هستی یه چیزی بیار بخوریم.
با غمو عصبانیت حالا نمیدونم کدومش بیشتر بود رفتم سمت یخچال ولی تا درشو باز کردم پوزخند رو لبام نشست.خالی خالی بود حتی یک تیکه نون هم توش نبود؛برگشتم بابا پشته میز نشسته بود وداشت چاییشو میخورد.دقیقا الان یه بهونه عالی پیدا کرده بودم که هرچی حرص وناراحتی از دیشب دارمو الان سرش خالی کنم.
من-خوبه دیگه شما به عشقو حالت برس اصلنم برات مهم نباشه که چیزی توی این یخچال بی صاحاب هست بخوریم یا نه.
بابا بی توجه به من چاییشو سر کشید وخونسرد گفت:
بابا-خب برو بخر
دستمو به سمتش دراز کردم وبا صدای کنترل شده ای گفتم:
من-پول بده میرم میخرم
بابا-تو گشنه ای من پول بدم بری چیزی بخری
از حرص دندونامو روی هم فشار دادم دیگه نمیتونستم تحمل کنم
من-اره دیگه شما برو پولتو خرج مواد کن خمار نمونی منم از گشنگی بمیرم به درک
بابا عصبانی سمتم واومد ومحکم خوابوند توی صورتم تا سرمو بالا اوردم کشیده بعدی رو اونور صورتم خوابوند.
http://eitaa.com/cognizable_wan