♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت110
وقتے سڪوت مرا دید بلند شد و دور اتاق چرخے زد .
برگشت و با فاصلہ ڪم ڪنارم نشست.
دستاشو بہ هم قفل کرده بود.
طوفان_حُسنا خانوم میخوام منو ببخشے بخاطر همہ ے سختے هایے ڪہ ڪشیدے ،بخاطر همہ بلاهایے ڪہ سرت آوردم .
نمےدونے اون روزها چہ ڪشیدم .
داشتم دیوونہ میشدم.
تو هم نمیدونے چہ بلاهایے سر من اومد.
طوفان_هیچوقت فڪر نمیڪردم دلم اینجورے براے ڪسے پر بگیره و بره . میدونے میخوام اعتراف بڪنم.
حقیقتش من تا حال عاشق نشدم ، یعنے اصلا نمیدونستم چے هست؟
حتے ازدواجم هم با ...با فاطمہ حقیقتا بدون عشق بود.ببخشید اسمشو آوردم نمیخواستم ناراحت بشے فقط جہت درک بہتر بود(
من بہ ازدواج بہ دید تڪلیف همیشہ نگاه میڪردم .الان هم همینطورم ولے خب دروغ چرا یڪے بدجور دلمو لرزوند.
از همون اول ڪہ دیدمت خاص بودے.
اومد جلوم زانو زد.
لبہ ے چادرم رو بہ دست گرفت و گفت
_منو میبخشے؟حلالم میڪنے؟
نمیتونستم جوابش بدهم با سر تایید ڪردم .
خم شد و چادرم رو بوسید .
طوفان_خب خانم حُسنا حڪیمے این بار بدون هیچ اجبارے ، همدمم میشے؟
داشت از من خواستگارے میڪرد.
خنده ام گرفتہ بود.
براے اذیت ڪردنش وقت مناسبے بود.
اخمِ ساختگے ڪردم و گفتم
_اگر دست من بود ڪہ جوابم نہ بود.
این بار هم با اجباره ...فقط بخاطر این بچہ
احساس ڪردم لبخندش جمع شد
طوفان_ یعنے اینقدر بدم؟
بلند شد وایستاد
طوفان_درستہ من لیاقت تو رو ندارم .
میخواست بیرون برود ولے سریع برگشت بہ سمتم و با جدیت گفت :
طوفان_چہ بخواے ،چہ نخواے زن منے .هیچ حرفیم نباشہ
نگاهمون مستقیم بہ چشماے هم بود.لبم بہ خنده کش مے آمد ولے مانع میشدم ڪہ باز بشہ .
عجب اخمے داشت.ولے چشماش میخندید
لبم را بہ دندان گرفتم .
طوفان_جلوشو نگیر بزار باز بشہ
ابروهام بالا پرید
این بار واقعا خنده ام گرفت .خندیدم وگفتم
_عجب دیڪتاتورے هستید
ڪنارم نشست .
طوفان_شما کنارم باش ، همہ جا را دموڪراسے اعلام میڪنم.
_لابد مثل فرانسہ ؟
طوفان_نہ استغفراللہ اونجا ڪہ ڪُشت و ڪشتاره ، لااقل یہ ڪم خشونتش ڪمتر باشہ
داشتم فڪر میڪردم ڪجا رو بگم.
طوفان_اینہا رو ولش کنید
فقط بگو ببینم ، من واقعا دارم پدر میشم؟خودمم هنوز باور ندارم
شیرینے خوشے در وجودم احساس میڪردم.
_منم باورم نمیشہ بین این همہ تلاطم و سختے این هنوز هست و قلبش میزنہ
طوفان_نمیدونے دختره یا پسره ؟
_پسره ...سیدعلے
طوفان_واقعا؟ عمیقا نفس میکشید ...خدایا باورم نمیشہ ...
وایسا ببینم اسمم واسش انتخاب ڪردے ؟با اجازه ڪے؟
–با اجازه خودم
خیلے جدے گفت
طوفان_میدونید ڪہ انتخاب اسم با پدره،چطورے بدون مشورت با من انتخاب ڪردی؟
برگشتم سمتش و با جدیت گفتم
_نخیرم ،اینہمہ من سختے هاشو بڪشم ،اسمشو شما بزارے ؟اصلا عادلانہ نیست.
ڪجا بودید اون موقع ڪہ ضعف و درد و دلہره هاشو من ڪشیدم؟ چقدر استرس تحمل ڪردم؟ اون موقع ڪہ ترسیدم ڪجا بودے؟...اون موقع ڪہ ڪتڪم زدند . من از آبروم گذشتم .
نمیدونم چطور اشڪے از گوشہ چشمم بہ پایین افتاد.
نگاهش بہ اشڪم افتاد .چشماشو با درد بست .
بہ جلو خم شد. دستاشو بہ زانو تڪیہ داد و بہ پیشانے گرفت
طوفان_خدا منو نبخشہ، من طاقت درد ڪشیدناتو ندارم.حتے شنیدنش هم عذابم میده
من غلط بڪنم بخوام نظر بدهم .
تا ابد نوڪرتم.
حسُنا زودتر تمومش کن ،تحمل این دورے رو اصلا ندارم.
این خواستگارے ما بود.
چہ روزگار غریبے ، در خواستگارے درباره اسم پسرمان بحث میڪردیم .
چہ سرنوشت عجیبے داشتیم
من و او ...
✍🏻
#نویسنده_ز_صادقی
↩️
#ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯