♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت120🍃
شب تمام غصہ هاے عالم بہ دلم فرود مےآمد .
خدایا چہ سرے در شب است کہ عاشقان را در شب عاشق تر میڪنے؟
لباس پوشیدم و بیرون رفتم. حال موندن تو خونہ را نداشتم
مامان_طوفان ، مادر بیرون میرے برو از خونتون تشک و پتو بزرگ علے رو بیار، این دیگہ براش ڪوچیڪ شده
سوار ماشین شدم و بیرون رفتم.
من باید این روزها ڪارے کنم.باید یہ تصمیم جدے بگیرم .آره باید برم ...
شروع میکنم بہ مداحے تا شاید حال دل من هم خوب شود
منو یہ ڪم ببین ...سینے زنیمو هم ببین ...
دلم یہ جوریہ ...ولے پر از صبوریہ
بہ سد اشڪهایم ڪہ پشت پلڪہایم پنہان شده بود اجازه فرو ریختن دادم.
_آره منم صبورم ...منم صبورم
من یہ مرد صبورم
گریہ ڪردم و هق زدم .
چقدر شهید دارن میارن از تو سوریہ
منم باید برم
آره برم سرم بره
نذارم هیچ حرومے طرف حرم بره
یہ روزے هم میاد نفس آخرم بره
_خدایا من باید برم ...من تحمل این زندگیو ندارم
چرا حُسنا ....چرا با من اینڪارو کردے؟
چرا داغونم کردے؟
گفتے عاشقے ولے ڪدوم عاشق این بلا رو سرش معشوش میاره
ماشینو تو بزرگراه یہ گوشہ نگہ داشتم و پیاده شدم.
زانو زدم و داد کشیدم:
خدااااا چرا منو نگہ داشتے؟ چرا من هنوز نمردم؟ چطور من از این درد زنده ام ...چطور؟
خدا ازم راضیشو برم .
دستے رو شونہ ام نشست.
سعید_پاشو اینجا جاے خالے کردن خودت نیست.بعدا میبرمت یہ جاے خوب حسابے گریہ کن.
بہ سختی بلند شدم و سوار ماشین شدم
سعید_میتونے رانندگے ڪنے؟
_آره
حرڪت کردم بہ سمت خونہ .
چطور پامو تو اون خونہ بزارم ؟
چطورے برم؟
ماشین را دم در نگہ داشتم و پیاده شدم
ڪلید انداختم و وارد خونہ شدم
همہ جا تاریڪ بود
ڪاش میتونستم چراغ را روشن نڪنم .
دست بردم و چراغ را روشن ڪردم .
همہ وسایل ڪف سالن ریختہ شده بود.
آخرین بار من اینجا بودم .
آخرین بار با چہ دردے از اینجا رفتم .
اصلا از کجا شروع شد ؟
★★★★★★★★★★★★★★★★★★
چند روز بعد عروسے وقتے بہ خونہ برگشتم .
در و باز کردم بوے خوش غذا مستم کرده بود.
براے یہ آدم گرسنہ ، ڪہ ڪلے از فسفرهاے مغزش کار کشیده هیچ بویے دلپذیرتر از بوے غذا نیست.
اونہم غذاے دست پخت حُسنا گلے
_سلام خانمم ، بہ بہ ...بببہ ب ببہ بہ
چہ میڪنہ این خانوم در محوطہ آشپزخونہ
در یخچال و بست و بہ طرفم اومد
حُسنا_سلام آقامون خداقوت ، خستہ نباشے
بغلم کرد و کیفمو از دستم گرفت.
_درمونده نباشے خانم
بیا یہ ماچ ابدار بده شوهرت کہ فرشتہ ها برامون ثواب مینویسن
حُسنا_چیہ شڪمت داره بندرے میخونہ ازگرسنگے؟
—دقیقا ، اونہم چہ بندرے ...
حُسنا_تادستاتو بشورے و لباستو عوض کنے منم غذا رو میکشم .
_راستے لباس جدید پوشیدے ،مبارڪہ
خانم تپلو شدے ها
صداے جیغش تا تو اتاق اومد .
حسنا_نخیرم هیچم توپولو نشدم.خودت روز بہ روز داره بہ سایز شڪمت اضافہ میشه
_من ڪہ صد در صد ، وقتے یہ ڪد بانویے تو خونہ باشہ و هے غذاهاے خوشمزه بپزه ، معلومہ باید چاق بشم.
رفتم تو آشپزخونہ و از،پشت بغلش کردم
_حالا ناراحت نشو ، بخاطر گل پسره ، داره بزرگ میشہ
غذاے دو نفره عجیب میچسید.
روزهای خوب حال آدم را خوب میکند.
✍🏻
#نویسنده_ز_صادقی
↩️
#ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯