💢کودکی امام جواد علیه‌السلام 💠 توی مسجد کمی دورتر از علی‌بن‌جعفر نشسته بود و با دقت به حرف‌های او گوش می‌کرد. 🔸کلاس درس بود و استاد حدیث از برادرش امام کاظم(علیه السلام) نقل می‌کرد و همه می‌نوشتند. 🔹صدای در بلند شد، کودکی نورانی وارد مسجد شد. 🔸 علی‌بن‌جعفر با عجله بلند شد، عبا از روی دوشش به زمین افتاد و دوان دوان به سمت کودک رفت، خم شد و دست او را بوسید. 🔹کودک به آرامی گفت: عمو بنشين، خدا تو را رحمت كند. 🔸اشک روی گونه علی‌بن‌جعفر راه گرفت و گفت: آقاى من، چگونه بنشينم و شما ايستاده‌اى؟ 🔹حرف‌های استاد با کودک تمام شد و به مجلس درس برگشت، شاگردان با اخم رو به علی‌بن‌جعفر کردند و گفتند: تو عموی پدر این کودک هستی، چرا انقدر خودت را خار و کوچک میکنی؟ 🔸 علی‌بن‌جعفر با عصبانیت گفت: ساکت باشید! خداوند این ریش سفید مرا لایق امامت ندانست و به این کودک (جواد الائمه ) مقام بالایی داده و او را ولی من قرار داده، وای بر شما که می خواهید مقام او را انکار کنید. 📚اصول كافى، ج 1، ص 322 📎 📎 📎 📎