#همسر_دومش_بودم#قسمت_چهارم
از شکنجه هایی که شده بود هیچی یادش نبود، هیچ کدوم از مارو به یاد نداشت، روزای سختی بود، عمه باهاش مدارا میکرد و بهش میفهموند که مادرشه، عمه رو قبول کرده بود، اما هر چقدر عمه بهش میگفت این دخترداییته نامزدته، میگفت نه من خودم نامزد دارم... مدتی گذشت اونقدر برای دیدنش میرفتم و بهش رسیدگی میکردم که یه روز گفت: ترنج همسر دومم شو اما ازم نخواه نامزمو فراموش کنم!
اشکم ریخت و آستینمو زدم بالا گفتم: -ببین امیرعلی اینو خودت بهم دادی، روز آخر یادت رفته؟ من نامزدت بودم ما شیرینی خورده هم بودیم.
اما اون قبول نمیکرد و میگفت من نامزدم مرده، اون تو نیستی، نامزد من فقط ۱۵ سالش بود!
دردناک بود، اما امیرعلی ترنج ۱۵ ساله رو به یاد داشت و با یاد اون روزها تو این سالها زندگی میکرد...
#پایان#یا_زهرا#یا_ابا_عبدالله_الحسین#یاصاحب_الزمان_ادرکنی#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ#تعجیل_در_فرج_مولایمان_صلوات#نشر_پیام_صدقه_جاریه
⭕️ @dastan9 🌺💐