☀️ داستان دختر شگفت انگیز
☀️ قسمت ۲۹
🌸 زهرا وقتی شنید که دخترش ،
🌸 یک فرشته است
🌸 شوکه شد و از حال رفت .
🌸 بعد از اینکه حالش خوب شد
🌸 به علامه گفت :
🇮🇷 حالا من با این دختر چکار کنم ؟!
🌸 آقای حسن زاده فرمودند :
🕌 قدر شیعه فاطمه را بدانید .
🕌 او از آسمان ها ،
🕌 برای شما فرستاده شد .
🕌 این بچه ، چیزهایی می بیند
🕌 که آدمهای معمولی نمی بینند .
🕌 چیزهایی می داند
🕌 که بقیه آدمها نمی دانند .
🕌 قدرتهایی دارد که کسی ندارد
🕌 پس باید مواظبش باشید
🕌 که کسی از این قدرتها مطلع نشود
🕌 تازه او هنوز بچه است
🕌 هر چه بزرگتر بشود ،
🕌 قدرتش هم بیشتر می شود .
🕌 و استعدادهایش ، فعالتر می گردند .
🌸 آقای حسن زاده ،
🌸 در حال توصیف شیعه فاطمه بود
🌸 که جعفر و زهرا ،
🌸 با تعجب ، به ایشان نگاه می کردند
🌸 و باور اینکه ،
🌸 شیعه فاطمه ، یک فرشته است
🌸 برای آنها ، خیلی سخت بود .
🌸 سپس آیت الله حسن زاده ،
🌸 صفات فرشتگان را برای آنها بیان کرد
🌸 تا یاد بگیرند
🌸 چگونه با شیعه فاطمه رفتار کنند
🌸 زهرا ، با صدای جعفر ،
🌸 به خودش آمد .
🌸 جعفر ، از کبابی آمده بود
🌸 و با تعجب گفت :
🌷 زهرا خانم ،
🌷 شما فهمیدید چی شده ؟!
🌷 معلوم هست اینجا چه خبره ؟!
🌷 یه بچه تو هوا دیده شده
🌷 یه ابر هم بالای آتیش اومد
🌷 اینجا دیگه کجاست ؟!
🌷 شهره یا جادو خونه است ؟!
🌸 جعفر در حال حرف زدن بود
🌸 اما زهرا خانم ،
🌸 هنوز ، حواسش به او نیست .
🌸 و به شیعه فاطمه زُل زده بود .
🌸 جعفر هم به شیعه فاطمه زل زد
🌸 و با تعجب گفت :
🌷 پس کار تو بود ؟!...
☀️ ادامه دارد ... ☀️
📚
@dastan_o_roman
🇮🇷
@amoomolla
#داستان_بلند #دختر_شگفت_انگیز