🌹
داستان دختر پوشیه پوش 🌹
🌹 مبارزه ای ، هیجانی 🌹
🌹 قسمت دهم 🌹
🍎 سمیه و مرضیه ، وارد کلاس شدند .
🍎 آن پسرهایی که متلک پراندند
🍎 و مورد ملامت سمیه قرار گرفتند ،
🍎 تا آخر کلاس ، ساکت و بی صدا نشستند
🍎 و خودشان را ، جمع و جور کردند .
🍎 استاد ، وارد کلاس شد .
🍎 امروز قرار بود ،
🍎 یکی از دانشجوها ، کنفرانس بدهد .
🍎 استاد ، نام َسمیه را خواند .
🍎 سمیه هم با چادر زیبایش ،
🍎 در محل کنفرانس ایستاد .
🍎 استاد ، از دیدن سمیه در چادر ،
🍎 هم شگفت زده شد
🍎 هم لبخند رضایت ، بر او زد .
🍎 سمیه ، کنفرانس خود را ارائه نمود .
🍎 وقتی کنفرانس تمام شد ،
🍎 همه دانشجوها ، برایش دست زدند .
🍎 و استاد با لبخند ، او را تحسین نمود .
🍎 سمیه ، سر جای خود نشست
🍎 استاد نیز ، از کنفرانس سمیه تعریف کرد .
🍎 و چندتا اشکال گرفت .
🍎 سمیه خیلی خوشحال بود
🍎 که توانست با حجابش ،
🍎 انسانیت و علم و عقلش را ،
🍎 به دیگران ثابت کند .
🍎 بعد از کلاس ، پسران و دختران ،
🍎 از سمیه بابت کنفرانس زیبایش ،
🍎 تشکر و تعریف کردند .
🍎 مرضیه به سمیه گفت :
🌟 سمیه جان !
🌟 چادرت ، تو را ، زرنگ تر کرده ها
🌟 از موقعی که چادر پوشیدی ،
🌟 خیلی تغییر کردی .
🌟 مودب شدی ، زرنگ شدی ،
🌟 محبوب شدی ، محجوب شدی ...
🍎 مرضیه در حال صحبت کردن بود
🍎 که متوجه شد ؛
🍎 سمیه حواسش جای دیگری است
🍎 و به یک نقطه ، خیره شده بود .
🍎 مرضیه گفت :
🌟 فهمیدی چی گفتم سمیه ؟!
🍎 اما سمیه هیچ پاسخی نداد .
🍎 دوباره مرضیه گفت :
🌟 حواست کجاست دختر ؟!
🌹
ادامه دارد ... 🌹
🌹 نویسنده : حامد طرفی
________________
📲 کانال محتوای تربیت کودک
🇮🇷
@amoomolla
📲 کانال داستان و رمان
📚
@dastan_o_roman