🟢 حکایت چهارم
🟡 محمد بن حنفیه فرزند امام علی (ع):
شب بیستم ماه مبارک رمضان بر سر بالین پدرم بودم و اثر زهر به قدمهای مبارک ایشان رسیده بود و امام نماز را نشسته به جا آورد و به ما وصیتهای میکرد و ما را تسلی داده و خبر از شهادت خود میداد.
تا آنکه صبح طلوع کرد و مردم اجازه گرفتند که به حضور ایشان برسند و آن حضرت اجازه دادند. مردم دسته دسته میآمدند، سلام میکردند و امام جواب میفرمودند. «ایها الناس! سلونی قبل ان تفقدونی» "ای مردم! پیش از آنکه مرا از دست بدهید، از من سوال کنید"
🔹 شعرخوانی حجربنعدی در محضر امام علی (ع)
در این حال مردم به سختی نالیدند و نمیتوانستند از امام سوال بپرسند. در این حال "حجربن عدی" اشعاری را در وصف امام سرود.
فیا اسفی علی المولی التقی ابو الاطهار حیدرة انزلی
امام علی (ع) پس از آنکه شعر حجر تمام شد از وی سوال کرد: "حال تو، چگونه خواهد بود. و چه خواهی گفت، هنگامی که از تو بخواهند از من بیزاری بجویی."
حجر عرض کرد: ای امیرالمؤمنین! به خدا سوگند! اگر با شمشیر قطعه قطعه شده و با آتش سوزانده شوم، از تو بیزاری نخواهم جست.
امام علی (ع) در پاسخ حجر فرمودند: "ای حجر! تو بر هر خیری توفیق یافتی، خدا، تو را از جانب اهل بیت پیامبرت، جزای خیر دهد."
سالها بعد حجر بن عدی به جرم عدم اعلام برائت از امیرالمومنین توسط معاویه ملعون و به بدترین شکل به شهادت رسید.
قزوینی، سید محمد کاظم، امام علی از ولادت تا شهادت، قم، انتشارات دلیل ما، چاپ نگارش، ص ۶۴۵
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚
@dastanak_ir