تو لیست خرید برا همسرم نوشتم 1ونیم کیلو سبزی خوردن! همسرم آمد، بدو بدو خریدها راخانه گذاشت و رفت که به کارش برسد... وسایل را که باز میکردم سبزی ها رادیدم! 1ونیم کیلو نبود! از این بسته های کوچک آماده سوپری بود که مهمانی من را جواب نمیداد حسابی جاخوردم! چرا اینطوری گرفته خب؟! بعد با خودم حرف زدم که بی خیال کمتر میگذارم سر سفره! سلفون رویش را که باز کردم بوی سبزی پلاسیده آمد! بله، تره ها پلاسیده بود و آب زردش از سوراخ سلفون، نایلون خرید را هم خیس کرده بود! در بهت و عصبانیت ماندم، از دست همسری که همه خریدهایش اینطوری است! به جای 1ونیم کیلو میرود سبزی سوپری میخرد و بوی پلاسیدگی اش را که نمی فهمد! از شکل سبزی ها هم متوجه نمی شود! یک لحظه خواستم همان جا گوشی تلفن را بردارم زنگ بزنم به همسر که حالا وسط این کارها من از کجا بروم سبزی خوردن بخرم؟! و یک دعوای بزرگ راه بیاندازم. ولی بی خیال شدم! رفتم سراغ بقیه کارها نیم ساعت بعد به این نتیجه رسیدم که اصلا اتفاق مهمی نیفتاده! ارزش ندارد همسرم را به خاطرش سرزنش و غرغر کنم! ارزش ندارد درباره اش صحبت کنم حالا مگر چه شده؟! فقط یک خرید اشتباهی بود همین! دم غروب، همین منی که میخواست گوشی تلفن را بردارد و آسمان و زمین را به هم بریزد که چرا سبزی پلاسیده خریدی؟؟؟ آرام گفتم : راستی ها سبزی هاش پلاسیده بود! یادمون باشه از این به بعد خواستیم سبزی سوپری بخریم فقط تاریخ اون روز باشه! تمام! همسرم هم در ادامه گفت : آره عزیزم! میخواستم از سبزی فروشی بخرم، بعد گفتم تو امروز خیلی کار داری و خسته ﻣﻴﺸﻲ، دیگه نخواستم سبزی هم پاک کنی! آن شب سر سفره سبزی خوردن نگذاشتم! و هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیفتاد! مکث را تمرین و ﺑﻪ همسرم عاشقانه تر نگاه میکردم! و فهمیدم اگر آن موقع زنگ میزدم امکان داشت روز قشنگم تبدیل بشه به یک هفته قهر! کاش بیشتر مراقب آرامش در زندگیمان باشیم (داستانک‌ونکات‌ناب) http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b