🌸 / شیرینی . دیشب شبِ تولد پدرخانومَم بود. گفتیم ی جعبه شیرینی بگیریم بریم خونه‌شون تا هم بهشون ی سری زده باشیمو، هم روز تولدشونو تبریک گفته باشیم. . جلوی قنادی وایستادم. خواستم از ماشین پیاده شَم که گفت: "می‌شه منم بیام؟" گفتم: "چرا که نه." با هم رفتیمو، شیرینی رو خریدیمو، خواستیم بیایم بیرون که گفت: "می‌شه من شیرینی رو ببرم؟" گفتم: "چرا که نه." جعبه‌ی شیرینی رو اَزَم گرفتو کنار چادرشو انداخت روش. گفتم: "چرا این طوری کردی؟" گفت: "ممکنه بعضیا ببین‌نو، دل‌شون بخوادو، نداشته باشن بخرنو، دل‌شون بسوزه." . 👈 آیا فکرش ❤ داره؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/754936?sh=copy-aGG-post-app