🍂 😴😐« شوق دیدار » برای والفجر مقدماتی جمع شده بودیم. در مسجد حجت جمع شده بودیم تا فردا صبح به طرف منطقه عملیاتی حرکت کنیم . سرمای ❄️🌥اسفند ماه به حدی بود که همه زیپ اورکت ها را تا بیخ گلو بالا کشیده بودند اما شور و نشاط بچه ها چنان جمع ما را گرم کرده بود که خواب به چشممان نمی آمد و تا پاسی از شب بیدار بودیم . برادر نادر دشتی پور دستور داد که چراغها 💡را خاموش کنند بلکه بچه ها بخوابند . سالن در تاریکی🌌 فرو رفت ؛ اما صدای خنده و شوخی 😍😆😂 بچه ها به اوج خود رسید . ساعت از یک و نیم شب گذشت و خبری از خواب نبود . دشتی پور دوباره وارد سالن شد و از همه خواست هرچه سریعتر به خواب برویم تا فردا برای آموزش آماده و سرحال باشیم. اما کو گوش شنوا👂❓ وقتی برای سومین بار وارد سالن شد و با ناراحتی 😠😡چراغها را روشن کرد به بچه ها گفت : حالا که نمی خوابید ... باید بروید سرتان را با آب سرد لوله بشورید ! 😱 بنده خدا فکر🤔🙄 می کرد با این کار بچه ها تنبیه 🤐😷خواهند شد و هر کدام در گوشه ای کز می کنند . ولی هیچ چیز و هیچ کسی حریف این بچه ها نمی شد ! بچه ها در حالی که سر خود را می شستند چنان قشقرقی به پا کرده بودند که صدای شوخی و خنده آنها گوش فلک را کر کرده بود 🙃😉 . برادر دشتی پور مبهوت در گوشه ای ایستاد و به کار آنها نگاه (👁👁) می کرد و مجبور شد تا صبح قید خواب را بزند.😩 راوی : عباس نصیری نخلهای صبور ؛ عبدالصاحب رومزی پور http://eitaa.com/joinchat/2045509634Cf4f57c2edf 🍂