🍂
🔻
مردی که خواب نمیدید/ ۶۲
خاطرات مهندس اسداله خالدی
نوشته داود بختیاری
┄┅┅┅┅❀🧿❀┅┅┅┅┄
یادم افتاد نماز نخوانده ام. وحشت زده از جا کنده شدم. نمازم به وقت بود. هیچ وقت از ساعتش نمیگذشت. مشت کوبیدم به در آهنی. کسی جواب نداد. دوباره کوبیدم. نگهبان آمد جلو در فقط چشمانش دیده می شد. رگدار بود و تیره،
- باید نماز بخوانم .....
- بخوان ... کی جلوات را گرفته ...
- این طوری ... بی وضو ...
- چه عیبی دارد. نماز نماز است دیگر ... بی وضو یا با وضو ..
- یعنی اجازه ندارم وضو بگیرم؟!
- چرا ... ولی امشب نخیر ... تازه واردها باید صبر کنند تا دستور از بالا برسد.... حالی ات شد ؟.....
بهت زده زل زدم به چشمان نگهبان که برقی خاصی میزد. دهان باز کردم چیزی بگویم که رفت. چند دقیقه ای همان طور ماندم. هضم موضوع برایم آسان نبود. تازه فهمیده بودم زندانی یعنی چه؟ نگاه کردم به زمین و دوروبرم. از کثافت موج میزد. به یاد نمازی که تو دستشویی قطار ترکیه خوانده بودم افتادم. نبود جا و ازدحام جمعیت در قطار من را به آنجا کشید. روزنامهای روز زمین تمیز دستشویی پهن کردم و نمازم را خواندم.
- شاباجی به قربانت .... هر چیز یادت رفت؛ نماز خواندن یادت نرود.
- بله ملتفت شدم شاباجی .... خیالت جمع ..
تیمم کردم و نمازم را خواندم. صدای نگهبان بلند شد.
- دیدی میشود ... وضو نمیخواهد که.
تو سلول ظلمات بود. لامپ راهرو رنگ مردهئی به دیوار سلول زده بود. تنهایی داشت خفه ام میکرد. یکهو در آهنی با سروصدای گوشخراشی باز شد. نگهبان مثل هیولایی سیاه تو چارچوب در
ایستاده بود.
- بلند شو برویم.
- کجا؟ این وقت شب...
- خودت میفهمی ... شب و روز ندارد.
بلند شدم و با احتیاط به دنبال نگهبان راه افتادم. از چند راهروی دراز و کوتاه گذشتیم. زندانیها خواب و بیدار نگاهمان میکردند؛ ولی صدای هیچ کدامشان در نمیآمد. جلو در اتاقی ایستادم. صدای رگداری به گوش میرسید و صدای خفه و صدای قدم زدن یک نفر دیگر. نگهبان با پشت دست به در بسته کوبید و بعد داخل شد.
- بیا تو ... بنشین آن جا رو آن صندلی آنجا ...
در حالی که به مردها نگاه میکردم رو صندلی نشستم. نق میزد و تو دلم را خالی میکرد. احساس میکردم الان است که کوبیده شوم رو زمین. مردها بلند شدن و دوره ام کردند. چشمان هر سه شان چرکمرده و قرمز بود. دلم آشوب شد.
نفسام تو سینه تنگی میکرد. یک هو دو نفرشان زدند بیرون. من ماندم و مردی که صدای رگداری داشت.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#مردی_که_خواب_نمیدید
کانال حماسه جنوب/ ایتا
@defae_moghadas
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂