🍂 پشت تپه‌های ماهور - ۲۶ خاطرات آزاده فتاح کریمی مریم بیات تبار ✾࿐༅○◉○༅࿐✾ فصل چهارم با خوردن غذا تشنگی ام بیشتر شد. چشم هایم تار می‌دید و جز آب به چیز دیگری فکر نمی‌کردم. حالم داشت خراب می‌شد که دوباره در باز شد. این بار یک سطل بزرگ آوردند شبیه سطل های زباله. درش بسته بود. از خیسی دورش معلوم بود که پر از آب است. با دیدن آن، شوقی عجیب در وجودم پیچید بدون ترس از کتک کاری عراقی‌ها من هم مثل بقیه به طرف سطل دویدم. یکی از بچه ها قوطی کنسروی که از محوطه پیدا کرده بود؛ به بچه ها نشان داد و گفت: «برادرهای عزیز میدونم که تشنگی امانتونو بریده، اما اگه میخواید آب هدر نره و به هممون برسه سرجاتون منظم بشینید تا نفری یه قوطی کنسرو بخوریم. مثل یک بچه سر به راه حرفش را گوش دادیم و نشستیم. تا رسیدن‌نوبتم ده دقیقه ای طول کشید اما انگار ده ساعت منتظر بودم. قوطی کنسرو کوچک بود و آبش اندازه یک استکان بیش تر نمی شد. وقتی آن را توی دستم گرفتم احساس کردم با ارزش ترین چیز دنیا را دارم. به هیچ قیمتی حاضر نبودم از دستش بدهم. چشم هایم را بستم و سرکشیدم. وقتی از گلویم پایین می رفت، خنکی اش را در مسیر حرکتش حس می‌کردم. انگار که به مغزم خون تزریق می‌شد. اولین آب خنکی بود که بعد از اسارت میخوردم.مزه مزه اش کردم و دلم خواست یک قوطی دیگر بخورم. شاید اگر اصرار می‌کردم کمی بیشتر بهم می‌رسید. اما روحیه التماس و خواهش نداشتم. ترجیح دادم قانع باشم تا بقیه هم بخورند و کمی جان بگیرند. روز بعد لحظه شماری می‌کردم تا درها را باز کنند و بروم سراغ تانکر آب. چند نفری توی مضیغه بودند و برای این که گوشه‌های سلول را کثیف نکنند درجا می زدند و بالا و پایین می‌دویدند. پوست صورتم خشک شده بود و می‌خارید. بقیه وضع شان بدتر بود. مخصوصا آنهایی که صورتشان زخمی شده بود چرک و لکه های خون روی گونه و دور لبهایشان خشکیده و قیافه‌شان را تغییر داده بود. ریش‌های بلند و پراکنده شان زیر لایه‌های گرد و خاک و شوره، کم رنگ تر دیده می‌شد. وضع موهای سرشان بدتر بود، نامرتب و به هم چسبیده. تو نخ موهای پریشان و لبهای ترک خورده و چشم‌های غمگین بودم که در باز شد. با مددی نزدیک در نشسته بودیم تا بدویم بیرون و در صف اول دست شویی بایستم، ولی نشد. خیلی ها فرزتر از ما بودند. مثل روز قبل پنج نفر جلو ایستادند و بقیه پشت سرشان صف بستند. من وسط های صف اول بودم. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ادامه دارد @defae_moghadas 👈عضو شوید ◇◇ حماسه جنوب ◇◇ 🍂