🍂
🔻
بابا نظر _ ۱۰۸
شهید محمدحسن نظر نژاد
تدوین: مصطفی رحیمی
•┈••✾❀○❀✾••┈•
🔻 عملیات کربلای ۵
🔘 آتشی که عراقی ها ریختند، آن قدر زیاد بود که با خودم گفتم حتماً نصف بچه ها شهید شده اند. ولی خوشبختانه فقط یک گلوله داخل سنگر خورده بود و چند نفر زخمی و چند تا شهید شده بودند.
یکی از زخمی ها مکرر داد می زد و میگفت: حاجی به دادمان برس
گفتم: کسی به دادت نمیرسد. هر کس بیاید، کشته می شود.
🔘 طلبه جوانی که اهل شمال و از بچههای تخریب بود، میخواست به کمک زخمی ها برود. به او گفتم اگر بروی و کشته شوی، شهید نیستی. این بنده خدا ایستاد، از بس آرپی جی زده بود، از گوش هایش خون می آمد. داستان عجیبی داشت. من اول با او شوخی می کردم و میگفتم رشتیها ترسو هستند و فرار میکنند! می رفت و می جنگید میآمد و میگفت ببین، هنوز فرار نکرده ام! تمام هفت هشت روز جنگ را تا آخر ایستاد. گردان رفت و بچه های تخریب جابه جا شدند، ولی او همانجا ایستاده بود و می جنگید. و تا ساعت چهار ادامه داشت. عراقیها درصدی از امکاناتی را که به جا گذاشته بودند منهدم کردند. دو سوم از خودروها نابود شد و در آتش سوخت.
🔘 بچه ها، خودروهای سالم را به
عقب بردند. در شهرک دوعیجی از اول عملیات تا آخر، بالغ بر ٤٨٠ اسیر گرفتیم. تعدادی از آنها که فرار کرده بودند به دام لشکر عاشورا افتادند. سیصد چهار صد نفر را هم لشکر نصر و حدود دویست نفر را لشکر ویژه گرفته بودند. در مجموع نزدیک به ۱۸۰۰ نفر در شهرک دوعیجـی بـه
اسارت در آمدند. بقیه هم به سمت المندرس فرار کرده بودند. لشكر نجف اشرف هم سریع آمد و خودش را به نهر جاسم رساند. آنها و لشکر امام حسین(ع) نیروی زرهی داشتند. البته تانکهای آنها
به ما هم کمک میکردند. خلاصه شب را به صبح رساندیم.
🔘 صبح شد. هوا معتدل بود. آتش سبک شده بود. بچه ها یکی یکی از داخل سنگر بیرون می آمدند.
از سنگر بیرون آمدم دیدم خیلی سردم شده و تمام بدنم خیس است. با خودم گفتم من داخل آب نرفته ام که خیس شده باشم. یادم آمد که از سه روز قبل ادرار داشتم اما هیچ وقت بیرون نرفتم! صبح روز بعد، آقای قاآنی و آقای قالیباف به خط آمدند. آقای قالیباف به آقای قاآنی گفت: شما آبروی بچه های خراسان را خریدید. آقا اسماعیل گفت: بابا ما کاری نکردیم هر چه بود همه با هم بودیم. آقای قالیباف گفت نه کاری که دیشب شما انجام دادید کار بزرگی بود. آقا اسماعیل، باز برگ برنده را گرفتی. بعد دیدم آقارحیم و آقای رشید به خط آمدند. آقارحیم گفت: این دو نفر مشهدی، با هم چه می گویند؟ آقای قالیباف گفت به هم تبریک میگوییم.
🔘 آقا رشید هنوز باورش نمیشد که چه بر سر شهرک دوعیجی آمده. وقتی جشعمی را برای بازجویی برده بودند، گفته بود که دو شب قبل از اینکه به خط بیاید با شخص صدام جلسه داشته. بعد هم گفته بود درست است که من یک سرهنگ هستم ولی از ژنرالهای عراقی هم نزد صدام بالاتر هستم.برای همین صدام مرا شخصاً به این جا فرستاد تا این گره را باز کنم. اما متأسفانه نشد.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#بابا_نظر
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂