🍂
پدر احساساتی
دخترم لیلا در روز تاسوعا به دنیا آمد. ده روز بعد از تولدش مهدی زنگ زد.
این ده روز اندازه ده سال بر من گذشته بود. پرسید:
« خب چطوری رفتی بیمارستان؟ با کی رفتی؟ ما را هم دعا کردی؟»
حرفهایش که تمام شد گفتم: «خیلی
حرف زدی که زبان اعتراض من بسته شود؟»
گفت: « نه ! انشاالله می آیم و دوباره زنگ می زنم.»
آنروز دوباره زنگ زد...
لیلا چهل روزه بود که آمد.
وقتی وارد اتاق شد
بهت زده به او زل زده بودم.
مدت ها از او خبری نداشتم.
فکر می کردم شهید شده است.
لیلا را بغل کرد ولی از این کارها مثل پدر هایاحساساتی که بچه اولشان را می بوسند و گاز می گیرند، نکرد.
فقط نگاهش می کرد.
هنوز دو روز نشده بازم به جبهه برگشت.
به نقل از سرکار خانم منيره ارمغان
همسر شهد مهدی زین الدین
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_کوتاه #شهید
#شهید_زینالدین
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂