❣
تویی که نمیشناختمت
نمیشناختمش. یعنی هیچکدام را نمیشناختم. به همراه دیگر نیروها تازه به گروهان ابوالفضل آمده بود. فرمانده گروهان سردار حاج یدالله مواساتی بود و بنده معاونش.
من عضو سپاه آغاجاری بودم. در عملیات بیتالمقدس و پدافندی والفجر مقدماتی با بچههای آغاجاری جبهه رفته بودم. با روحیات بسیجیهای آغاجاری آشنا بودم. اما او و دیگر بسیجیهایی که به گروهان ما دادند بهبهانی بودند. اولین بار بود که قرار بود در کنارشان بجنگم. با روحیاتشون آشنا نبودم. برای خودمونی شدن فرصت لازم بود. باید آنها را بهتر میشناختم. ولی او از همون اول با من گرم گرفت. مرتب به سراغم میآمد و صحبت میکرد. خوش سیما و خوش سیرت بود. صورتش غرق در نور تقوا و معرفت بود. همیشه لبانش مزین به لبخند بود. نورانیت خاصی داشت. با تجربه و شجاع بود. من ابتدا کمی غریبی میکردم. با وجود اینکه بهبهانی بودم با نیروها فارسی صحبت میکردم. در پلاژ اندیمشک آموزش آبی خاکی میدیدیم. آنجا هم او مدام با من هم صحبت میشد. آخر یک روز حرف دلش را زد. گفت شما که بهبهانی هستی چرا بهبهانی صحبت نمیکنی؟ گفتم هیچی همینطوری. گفت نه بهبهانی صحبت کنی بهتره. گفتم چشم. از آن به بعد با نیروها بهبهانی صحبت کردم. نه تنها او بقیه نیروهای گروهان همه ناب بودند. یکی از یکی بهتر. خیالم راحت شد. نیازی به فرمانده نداشتند. خود یک پا فرمانده بودند.
اصلا بسیجی یعنی ناب بودن. یعنی مخلص و بیریا بودن. فرقی ندارد که اهل کجا باشی. ناب بودن خصلت هر بسیجی است.
چند ماه کنار هم زندگی کردیم. آموزش دیدیم. در کنارشان لذت میبردم. خیلی باهم خودمانی شدیم. فرمانده و بسیجی فرقی باهم نداشت. عملیات خیبر رسید. همه گروهان را در یک لندیگراف چپاندند. به علت خرابی لندیگراف شب اول به عملیات نرسیدیم. صبح روز بعد با فرمان شهید غلامی فرمانده تیپ ۱۵ امام حسن مجتبی با تعداد ۳۵ نفر از نیروهای گروهان به خط عملیاتی رفتیم. شجاعتش را آنجا دیدم. مردانه و بیپروا میجنگید. ترس برایش معنایی نداشت. در هنگام پاتک دشمن نوحه سر میداد و تیراندازی میکرد.
«آب فرات گریه کن تا که مثال خون شوی.»
از روحیه او من هم روحیه میگرفتم. خمپارهای پای یکی از نیروهای گروهان را از مچ قطع کرد. نالهاش بالا رفت. باز او بود که زخمش را مرهم نهاد و روحیه داد و به عقب فرستاد. نیروی کلیدی گروهان بود. هرکاری میگفتم نه نمیگفت. مرد کارهای سخت و دشوار بود.
در روز هشتم اسفند موقع عقبنشینی دسته آنها در محاصره دشمن افتاد. تعدادی اسیر و تعدادی شهید شدند. او لیاقتش شهادت بود. صد حیف که فقط یک عملیات در کنارش بودم. این گل خوشبو، گل سرسبد گروهان ابوالفضل شهید سرافراز عطاالله سلمانرضایی بود.
یاد و نامش تا ابد جاودانه باد.
✍حسن تقیزاده بهبهانی
@defae_moghadas2
❣