❣ 🔻 من با تو هستم2⃣3⃣ خاطرات همسر سردار شهید سید جمشید صفویان ✨بعضی مواقع که در خانه تمرین ورزش های رزمی می کرد، زهرا هم می ایستاد و نگاهش می کرد. دنبالش میدوید و حرکاتش را تقلید می کرد.از یک طرف شیفته ی دخترش بود و از طرف دیگر عاشق بچه هایش در جبهه. ✨وقتی مدتی در شهر می ماند، می گفت: «چند روز برم جبهه پیش بچه ها، کمی انرژی بگیرم و برگردم.» آنقدر عشق و علاقه به این بچه ها داشت که قابل توصیف نبود. هیچ وقت نمی گفت نیروهایم. می گفت بچه هایم. طوری می گفت که انگار واقعا بچه هایش هستند. همیشه می گفت: «من یک گردان پسر دارم و یک دختر.» البته بچه های گردانش هم می مردند برایش. ✨ بچه هایش او را سید صدا می کردند. بعضی مواقع می آمدند دم در منزل و می گفتند باسید کار داریم. مادرش به آنها می گفت: «ما چهارتا سید داریم با کدومشون کار دارید؟ ✨سید جمشید به مادرش می گفت: «مامان! تو که میدونی منظورشون با منه، خب چرا این بچه ها رو اذیت می کنی؟» سید به راستی عاشق بچه هایش بود و بچه ها هم شیفته ی او بودند. این عشق و علاقه را یک بار هم از زبان زندایی ام شنیدم که نقل می کرد: یک روز سید جمشید اومد دم خونه مون و با برادر کوچکم کار داشت، یکی از برادرهام در رو باز کرد و اومد به برادر کوچکم گفت: برو دم در، بازهم سید جمشید اومده!... برادر کوچکم که علاقه ی زیادی به سید جمشید داشت از طرز حرف زدن برادرش، خونش به جوش آمد. ✨ خودش را به او رساند و چنان یقه اش را گرفت که داشت خفه اش می کرد. برادر بزرگترم همین طور مات و متحیر مانده بود که چی شده؟! در حالی که یقه اش را فشار میداد، گفت: بار آخرت باشه که اسم سید جمشید رو این طوری به زبان میاری و با این لحن حرف میزنی هان! باید بگی آقا سید جمشید کارت داره... خیلی محترمانه!» همراه باشید با قسمت بعد 👋 @defae_moghadas2 http://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1