💕دلبرونگی💕
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 سلام بانو جان من با افتخار مادر سه فرزندم❤️ داستان ازدواج من و همسرجان بر میگرده به یه سفر
🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃 . میدونم خودمم گیج شدم 😁 خلاصه هرکی دونفره عاشقونه کنار آبشار سفید نشسته بودن وفقط من تنها رو تخته سنگی از منظره لذت میبردم(نگو آقا داشته دید میزده و یه دل نه صد دل عاشق 😍میشه،هوام دو نفره😂) موقع برگشت به شهر عروسی یکی اقوام رفتیم، تو عروسی همه متوجه تابلو بازی آقا شدن ولی من بی خبر از همه سوالای با کنایه و متلک دخترا و پسرا فامیلا صادقانه جواب میدادم مثلا دوست داری شوهرت مودار باشه یاکچل(آخه سرش یه کم خلوت بود) منم واقعا عقیدم بر فقط بلند قد بودن و چهار شونه بودن و اینکه مرد زندگی باشه و نمک باشه😊، زیبایی برام ملاک نبود چون خودم بخاطر زیبایی خاصم همیشه زیر چشم مذکر و مونث بودم😒 خلاصه بلرو گرفتن بدون اطلاع خودم😂 هول نرسیده به اصفهان وقت خواستگاری میخواست، منم گفتم یه سفر مشهد دارم بعد اون خلاصه حرم بودم خواهرم زنگ زد چیکارش کنیم بنده خدا داغون شد❤️‍🔥 دومادمون که سربازی باهم بودن گفت: بقیه موهاشم ریخت که❤️‍🩹😅 از امام رضاجان رخصت گرفتم. شب خواستگاری نامزد شدیم از ترس از دست دادنم،بخاطر همون زیبایی کسی باور نمیکرد جوابم مثبت باشه. راستی پسرا فامیل و همسایه دایی و عمو دوستام حالشون بعد عقدم با اینکه قبلا جواب رد گرفته بودن😩🥴🤒😳😡🥺😭 طوری من ریلکس😌(حسی که امام رئوف تا حالا با تمام سختیهای زندگیم بهم هدیه دادن ) 😇 چای بردم بعد بالای مجلس نشستم و در مورد گل نظر دادم و آقا عاشق 🥰 رفتار کرد که خونوادش و همراهاشون گفتن شما قبلا با هم دوست بودین 🤣 وتا حالا این شایعه ها ادامه داره😂 ببخشید طولانی شد🙏 💕@delbarongi💕