🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
سلام خدمت فاطمه امروز میخوام داستان عم انگیز زندگیم رو تعریف کنم از اونجایی که شاید یه آشنایی در گروه باشه اسم خودمو میزارم سوگل
داستان من از اونجایی شروع میشه که بعد از ۹ سال زندگی کردم پیش مادر بزرگم در یک روستا آمدیم شهر و من تازه میخواستم
برم کلاس اول ۸ سالم بود زیبایی مادرم و کد بانویی او زبان زد کل روستا شده بود پدرم که از دوران نو جوانی معتاد شده بود و تریاک میخوره و از زمانی که آمدیم شهر زندگی علیه ما شد و فقط یک سال به ما خوش گذشت و از سال بعد صدای مادرم در
آمد که میخواهم طلاق بگیرم عمه بزرگم به بابام گفت که بیا زنت رو معتاد کن که دیگه نتونه ازت طلاق یگیره بابای منم اومده مامانم رو معتاد کرد مامانم دندون درد گرفته بود و بابام اومد مامانم رو معتاد
شیشه کرد گفت که بیا بکش که دردت خوب بشه و بابام به ما اجازه نمیداد در اتاق برویم 😞ما از همان سال زندگی برامون جهنم شد من ۹ ساله بودم و یه خواهر ۴ ساله که مامانم دیگه خودش رو بی مسئولیت کرد دقیقا سال ۱۳۹۶ از همان
سال من هم مدرسه میرفتم هم کار خونه انجام میدادم و مدرسه رفتن برام شده بود تفریح مامانم نه روز اول مدرسه منو میبرد مدرسه که روز اول مدرسه م بود نه هیج ذوق انگیزه دیگری من هر روز خسته کوفته میومدم خونه و تشک خواب صبح و ظرف
های شام رو میشستم و بعد میرفتم سراغ درس و مادرم مارو مجبور میکرد تا به دایی هام زنگ بزنیم برای ده پونزده هزار تومان و اگر میگفتیم نه بهمون چی میگفت راستی مادرم خواهر نداره و پدرش هم وقتی مادرم ۱۰ ساله بوده ایشون فوت کردن گذشت مادرم گفت که در خانه ها برم و بگم بهم
کمک کنید ماهم همراه خودش میبرد تو گرما تو سرما ما گشنه تشنه همراش بودیم بعد که پول خوبی هم گیرش میومد برای ما هیچی نمیخرید تا مبادا از پول خرید شیشه اش کم بشه کم بخره مارو خسته بر میگشتیم خونه و گشنه که خودمون باید غذا درست میکردیم و میخوردیم
👇🏻👇🏻
🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2468610190C52cfd5dbe9
@FATEMEBANOOO🍃🌸