• قصیدهی میرمهنا •
برداشتی از کتاب « بر جادههای آبیِ سرخ »
اثری از زندهیاد نادر ابراهیمی
.
قَراوُلان که بر آشفتهاند دریا را
گُشودهاند به حُکمِ که بادبانها را؟
خبر چه بود در آن "جادههای آبیِ سرخ"؟
خبر چه بود که آشفت خوابِ دریا را؟!
به ضربِ شعبده صورتگران ساحل نیل
چرا بدونِ عصا میکشند موسی را
هزار زورقِ آتش گرفته میبیند
یَمامِه میشنود گریههای زَرقا را
دریغ مرثیهی ماهیانِ تشنهی ما
تکان نداده بر آن صخره مرغِ سقّا را
به شعله میشنوی بالبالِ قُقنوسان
بر آن تلاقی سرخ عقاب و عنقا را
نوشت قصه به خونِ جگر مسافرِ هند
بریده باد سَر آن طوطیِ جگرخا را!
نبود غیر جگر خواریاش مگر در هند
نَچید چینِهی نیلوفرانِ بودا را
در این چکاچکِ بیتابِ سنگ و شیشه ببین
گلو بریدهتر از پیش مرغِ مینا را
شرابخواره به ساحل شدیم توبهشکن
خبر دهید هلا شیخ توبه فرما را
چه رفته است مگر بر امیرِ خاکی پوش
که با خروش تکان میدهد ثریا را
در آسمان بسُرا حافظ این حماسه، مگر
سماعِ تیغ به چرخ آورد مسیحا را
میانِ هِیمَنهی موجها به دریا زد
مُهَیمِنا! تو نگه دار: "میرمَهنا" را
مباد دستخوش گردباد، فانوسش
به زلفِ باد، گره میزنم مبادا را
کجاست ریگ به کفش سوار بندر ریگ
که پابرهنه به هر صخره مینهد پا را
نفسنفس مَدِه ای ماه دسته گُل بر آب
ورقورق منگر فالِ بیتماشا را
مزن به باد ورق پارههای دَرهمِ زلف
مزن به سنگ دو چشمِ ستاره پیما را
شبیهِ لشکرِ تاتار تیغ شب زدگان
به شیشه یکسره کردند خون فردا را
به سوی قلعهی خورشید، سَر به خون زدهاند
یَلانِ قصهی ما شامگاهِ یلدا را
در ازدحامِ تبر تکهتکه سِدرِ کهن
میانِ هلهله بنگر فرودِ افرا را
نرفت آب خوشی از گلوی تشنهی ایل
که دوخت مثل شبان گرگ پیر شولا را
شبان و گرگ به هر قریه هم پیاله شدند
دریغ دشنه به پهلو زدند شب پا را
به سنگِ خاره سپردند آبگینهی ما
ببین هر آینه بر آسمان خدایا را
جماعتی که پراکندهاند وقت نماز
شکستهاند پریشان صفِ فرادا را
قلم به بُتکده بگذار امشب ابراهیم
بُتِ بزرگ، قُرُق کرده است دنیا را
قلم به دست تو گردن کشیدهتر از تیغ
که بر ستاره پراکنده گرد هیجا را
به رنگِ غربتِ دریا دلان شبی بنویس
شبیهِ کودکیام مشقِ آب بابا را
سپرده دل به فلاخن، شبان، چنان که به نِی
ببین هر آینه تلفیقِ سنگ و سُرنا را
تفنگ میشود از خشم مُشتِ کودکِ ما
شکستهاند اگر تختهی الفبا را
به سازِ مذهبشان کفر او درآوردند
که دید آن همه ناقوس بیکلیسا را
که دید با همه حیرت امیرِ خاکی پوش
فقط به قامتِ دیوان قبای دیبا را
خروش میشنوند از سَرِ بریدهی نخل
تبر به دوش ببین شاخهشاخه خرما را
شکسته میشنوی بر سواحلِ دلوار
میانِ زخمهی خیزاب، خون و خُنیا را
کشید قامتِ باغی خزان گرفته و بعد
بهارِ یائسه را، ابرهای نازا را
عجب مدار اگر اجنبیست منکِرِ او
چه سود پنجره بر آفتاب اعمی را
زبان گشود بر او خصم و یاغیاش نامید
که یاغیانه بر او بَست راهِ یغما را
کدام حیلهی او دُم تکان نداده گرفت
کجاست غیرِ دُم آیا گواه، روبا را؟
در امتدادِ سفرنامه دستِ کوتاهم
گرفت دامنِ سروی بلند بالا را
از آن حماسه چرا کم نوشتهای تاریخ
چه پاسخست بگو دست نانویسا را
در انتهای سفرنامه شاعر دریا
بر این چکامه بخوان نام میرمهنا را
.
.
#محمد_حسین_انصاری_نژاد
.
📍آدرس کانال « دل نخواهی »
در پیامرسان ایتا:
https://eitaa.com/joinchat/2117599237C01145ee29a