💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕
⏳💕⏳
💕
♡﷽♡
#فانوسهای_بیابانگرد (
#پرپرواز )
بقلم
#شقایق_آرزه •°
#قسمت_سی
_حالا توام کمتر بهش گیر بده...
_چیکار کنم خیلی به دلم میشینه...
سنش که کمه تو کم سن و سال ها هم باز ریزه میزه ست...
با این وضعش میخواد خطم بره!
زیر لب ادامه دادم:
_وانیساد بپرسم فرماندشون کی میاد...
نرگس انگار فکرم را خوانده باشد پرسید:
_حالا چی داشتی بهش میگفتی؟
به طرفش برگشتم. همانطور که سرش پایین بود و بسته ها را جابهجا میکرد لبخند کجی زد:
_راجعبه فرماندشون که نمی پرسیدی؟
دیگر منکر نشدم. یعنی فایدهای هم نداشت...
به جایش سوالی را که در ذهنم میچرخید پرسیدم:
_ببین یه چیزی برای من خیلی عجیبه...
این فرمانده تیپه یعنی الان درجه ش سرتیپه؟...
_خب آره ولی الان خیلی درجه و رتبه مطرح نیست بین رزمنده ها...
_خب خیلی عجیبه دیگه مگه چند سالشه؟...
_نمیدونم فکر کنم سی سالش باشه...
_خب کمه دیگه سرتیپ مگه شوخیه؟...
_خب مهم شایستگیه نه سن و سال...
جنگه دیگه شرایط عادی که نیست دائم نیروها شهید میشن باید جایگزین کرد دیگه...
یک لحظه فکر خطرناکی از ذهنم رد شد و فوری به هم روی زبان پرید:
_گفتی به نظرت چند سالشه؟...
_به نظر سی رو رد کرده باشه
چطور؟
ترسیده گفتم:
_یادته اونروز گفتی مذهبیا زود ازدواج میکنن...
_خب؟
_از کجا معلومه که...شاید ازدواج کرده باشه...ولی اونروز حلقه نداشت...
آشفته جواب خودم را دادم:
_شاید حلقه نمیندازه...
❌❌کپی به شدت غیر مجاز❌❌
💕
⏳💕⏳
💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕⏳💕