❁﷽❁ پارت دوم (فصل اول) _شینا⚘⚘🖤 بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛اسباب بازی هایی که پدرم از شهر برایم می خرید . می گذاشتم بچه ها هرچقدر دوست دارند با آن بازی کنند. شب،وقتی همه ی ستاره ها آسمان را پر می کردند، بچه ها یکی یکی از روی پشت بام ها می دویدندو به خانه هایشان می رفتند. اما من می نشستم وبا اسباب بازی ها و عروسک هایم بازی میکردم .گاهی که خسته می شدم دراز میکشیدم وبه ستاره ها ی نقره ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می زدند ،نگاه می کردم. وقتی همه جا کاملا تاریک می شد و هوا رو به خنکی می رفت ،مادرم می امد دنبالم. بغلم میکرد.نازو نوازشم میکرد و از پشت بام مرا می آوردپایین شامم را می داد.رختخوابم را می انداخت .دستش را زیر سرم میگذاشت ،برایم لالایی می خواند.آن قدر موهایم را نوازش میکرد تا خوابم میبرد .بعد خودش بلند می شد و می رفت سراغ کار هایش .خمیر را چون میگرفت .آنها را توی سینی میچید تا صبح با انها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می شدم نسیم روی صورتم می نشست .می دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادرم از چاه بیرون کشیده بود می شستم و می رفتم روی پای پدرم می نشستم . همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدر بود . او با مهربانی برایم لقمه میگرفت و توی دهانم میگذاشت و موهایم را می بوسید.😘 منتظر پارت بعدی کتاب دختر شینا باشید🖤🖤 ╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮ @doghtaraneh88 ╰━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌