دلنوشته‌ بیان‌خاطرات دفاع مقدس از زبان رزمندگان و جانبازان پدرم در کنارم بنشین و از آن روزها بگو، روزهای جنگ، از جبهه و روزهای توپ و خمپاره. از روزی خداحافظی با مادر بگو ، وقتی در چارچوب در ایستاده بودی و به چشمهای نگران مادر نگاه کردی، با نگاهی محکم و همراه با امید ،و به او گفتی که قرار است در راه سبز دفاع از میهن گام برداری و مادر هم باید در کنار گامهای تو محکم و زینب وار بایستد. پدرم برایم بگو از آن لحظه ای که پوتین رزم به پاکردی و روی شیطان نفست پا گذاشتی و در مسیر نبرد با شیاطین زمانه گام برداشتی. از همسنگرانت بگو از آنها که در جبهه دلدادگی به حضرت حق پیروز شدند و جام شهادت را نوشیدند و آسمانی شدند. پدرم بریم بگو برای من و هم‌نسلان من که امروز ایران آباد و آزاد ما نتیجه شجاعتها و از خودگذشتگی های شما و امثال شماست. نام شرکت کننده:نرجس خلیلی