۷۲۸ من قبل از ازدواج شاغل بودم اما بعد از ازدواج چون درس میخوندم، دیگه نرفتم. وقتی حلما سه سال و نیمش بود و یحیی هنوز دوسالش نشده بود من آموزش دوره ی معلمی میرفتم و بچه ها رو گذاشتم مهدکودک. حلما مهد رو دوست داشت اما یحیی چون هنوز نمیتونست حرف بزنه مهد رو دوست نداشت بعد از دوهفته انصراف دادم و نرفتم گفتم بچه ها بزرگ تر بشن میرم وقتی بچه ها بزرگتر شدن شد کرونا که همه چی آنلاین بود برای همین نتونستم برم. اواخر کرونا هم که سومین بارداریم بود و نافرجام موند و بعدشم مبینا رو باردار شدم اطرافیان تا متوجه میشدن باردارم میگفتن تو که دوتا بچه داشتی چرا بارداری دوباره؟ انگار بچه ها بشقاب و کاسه ان که حواست نبوده داشتی، باز رفتی دوباره خریدی یا میگفتن خب باز الان بخاطر بچه نمیتونی بری سرکار، گفتم چندسال دیگه میتونم برم سرکار اما چندسال دیگه شاید نتونم باردار بشم و تفاوت سنی بچه ها هم زیاد میشه من در روز حتما یک بار به بچه هام میگم که دوست دارم و واسم عزیزین و در هر فرصتی حتی کوتاه باهاشون بازی میکنم و تمام تلاشم رو میکنم که بخاطر مبینا دعواشون نکنم که خب خداروشکر باعث شده که حسادتی به مبینا نداشته باشن بلکه خیلی هم دوسش دارن. توی خونه ما از کارهای خونه غذا اولویت اوله ولی گاهی همین غذا هم میشد تخم مرغ، جمع جور کردن خونه رو با کمک همسرم و بچه هام انجام میدم اغلب جارو خونه هم با همسرمه همسرم تا بتونه هم توی کار خونه، هم بچه داری کمک میکنه و برای تمیزی و جمع جور اصلا حساس نیست و ایراد نمیگره خداروشکر بعد از تولد مبینا وقتی یحیی از پیش دبستانی می آمد و با مبینا بازی میکرد من سریع آشپزی میکردم برای همین خورشت ها رو با زودپز میپختم. بعد ظهرم تا مبینا میخوابید سریع به حلما میگفتم بیا املا بگم. من از خانواده ام دورم و سختِ شرایط اما الحمدالله خدا توان مادری بهم داده و به لطف خود خدا تا به حال بچه هام رو نزدم با اینکه مثل همه بچه ها هم شیطونن هم گاهی لج بازی میکنن، بچه ها رو نمیزنم چون یادمه وقتی توی بچگی کتک میخوردم چقدر حالم بد میشد و باور دارم که چقدر بچه ها بی پناه میشن که از تنها پناه شون (پدر و مادر) کتک بخورن و بترسن. و اینکه خیلی با بچه هام حرف میزنم به حرفشون هرچند طولانی، هرچند تکراری سعی میکنم گوش بدم، وقتی شنونده باشم میتونم درخواست کنم بچه هام هم شنونده حرفای من باشن. مشاور کودک به من گفت به بچه ها آگاهی بده منم علت اشتباه بودن کار اشتباه رو میگم، به هیچ عنوانم دروغ و الکی نمیگم مثلا میگم نباید به مواد شویند دست بزنید چون بخاطر مواد که داره اگر به چشم بخوره میسوزه اگر وارد بدن بشه حالتون بد میشه اما همسایمون میگفت به بچه اش که پودر ماشین لباسشویی اگر به دستت بخوره ، دستت سوراخ میشه من مستاجرم سعی میکنم خونه هایی رو اجاره کنم که کاغذ دیواری نباشه تا مدام نگران پاره شدن کاغذ دیواری نباشم. خونه رو هم امن کردم یعنی بوفه و لوازم تزئینی و گلدون کنار خونه ندارم، تلویزیون هم روی دیوار نصب کردم که توپ بهش نخوره وقتی میگم نه، بعد گریه نمیگم خب باشه سعی میکنم هرچیزی رو نه نگم اما بچه هام میدونن اگر بگم نه یعنی نه اما اگر گریه کنن بخاطر نه گفتن من بغلشون میکنم که بدونه دوسش دارم اما نمیشه حرفش عملی بشه و توضیح میدم چرا گفتم نه حیا برای من خیلی مهمه برای همین به هیچ عنوان بچه ها رو جلوی هم لخت نکردم، تا سن ۶ سالگی که می بردم حمام خودم با همون لباسایی بودم که توی خونه بودم. از ۶ سالگی هم بهشون یاد دادم و خودشون میرن حمام الحمدالله برای دکتر اینو بگم که موقع بارداری حلما دکتر داشتم که حالا یا استرس داشت یا بخاطر پول هر ماه میگفت بخواب تا سنو کنم (توی یزد اغلب دکتر های زنان خودشون دستگاه سنو هم دارن) توی هفت ماهگی گفت آب دوره بچه زیاده احتمال داره هر لحظه زایمان کنی و آمپول داد تا ریه بچه تکمیل بشه. من از آمپول ها ترسیدم و دکترم و عوض کردم رفتم پیش خانم دکتر افسر سادات طباطبایی، برعکس دکتر اول خیلی ریلکس بود و به منم آرامش میداد، بهم گفت آب دور بچه زیاده اما نه خیلی اصلا نگران نباش. اتفاقا تاریخ زایمان بین ۱۵ تیر تا ۳۰ تیر بود که من چون هیچ دردی نداشتم ۳۰ تیر رفتم برای نوارقلب خداروشکر خوب بود یه هفته دیگه هم موندم و ۵ مرداد با اینکه آمپول فشار زدم هم بازهم درد نداشتم و نهایتا سزارین شدم. موقع بارداری یحیی و مبینا هم پیش همین خانم طباطبایی رفتم واقعا راضی بودم. برای انجام آزمایشات و غربالگری اجبارم نمیکردن و میگفتن انتخاب با خودته با اینکه سزارینی هستم اما خیلی دعا میکنم خدا بازهم بهم فرزند بده ان شاءالله کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075