#تجربه_من ۹۵۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#تربیت_فرزند
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
وقتهایی که میریم بیرون با تعجب نگاه مون میکنن که چهارتا بچه کوچیک همراهمون هست. ولی ما با همین بچه چهل روزه سفر هم رفتیم. درسته سخته
ولی آدم برای رسیدن به هرچیز ارزشمندی سختی ها رو به جون میخره. مگه ارزشمندتر از به دنیا آوردن و پرورش یک انسان هم چیزی داریم؟
وقتی فقط یک بچه داشتم مجبور بودم خودم باهاش بازی کنم، ولی الان انقدر باهم مشغولن که من میرم تو اتاق و با نی نی میخوابم.
دختر بزرگم خیلی به بچه داری علاقه داره، نی نی تازه متولد شده رو نگه میداره تا من بتونم مطالعه کنم.
خواهر دوساله و نیمه ش رو کامل حموم میده و به قول خودش حوله پیچ شده تحویل من میده، باهاشون بازی میکنه و قربون صدقه شون میره.
پسر چهارسال و نیمه م به کارای خونه علاقه داره، یکبار صدام زد گفت مامان بیا پا شدم رفتم دیدم دستشویی رو حسابی شسته، ازون به بعد بهش میگم تو خیلی خوب دستشویی رو تمیز میکنی، میشه بازم بشوریش؟ 🤪 و متناسب با علایق شون بهشون مسئولیت میدم، اونام با میل خودشون انجام میدن
صبح ها گاهی که من از بارداری و شب بیداری یا الان از نوزاد داری خسته ام، خودشون پا میشن صبحانه شون رو میخورن و همو حمایت میکنن.
من معتقدم بچه باید کاری و مسئولیت پذیر بار بیاد و این مسئولیت پذیری رو نمیشه یهو تو سن نوجونی بهشون محول کرد باید از همین الان متناسب با توانایی ها و سنشون بهشون کارای خونه رو بسپاریم.
با اینکه الحمدالله وضع مالی خیلی خوبی داریم ولی اهل اسراف نیستیم. لباس های دخترا خیلی هاش مال دخترعموهاشون هست که ما استفاده میکنیم و با افتخار همه جا هم اعلام میکنیم این مساله رو،
لباس گل پسر هم از پسرخاله هاش معمولا ارث میرسه.
اهل خرید اسباب بازی زیادم نیستیم، ولی دریا و پارک و سفر زیاد میریم و گاهی از دوستان بدون بچه مون ما بیشتر در سفریم
داشتن بچه های پشت سرهم سختی زیادی داره مخصوصا اگر بخوای در کنارش درس هم بخونی ولی فکر نمیکنم اجرش و ارزشمندیش قابل مقایسه با هیچ چیز دیگه ای باشه.
از مخاطبای خوبتون میخوام برای سلامتی و عاقبت بخیری بچه هام دعا کنند و از خدا بخوان خدا اولاد سالم و صالح بیشتری نصیب ما کنه ان شاءالله
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#استاد_قرائتی
✅ضرورت یا فضیلت...
تحصیل فضیلت است، ارزش است، ازدواج ضرورت است، بخاطر فضیلت، ترک ضرورت، نکنید. سال اول است دانشجو است، خواستگار هست دخترت را شوهر بده، باقیاش را هم درس بخواند.
من نمیدانم چه حسابی است كه پدر و مادرها روی ازدواج بچه شان حساس نیستند ولی روی تحصیل بچه شان حساس هستند. اگر آدم بچهاش فوق لیسانس باشد بهتر از لیسانس است. هر چه باسوادتر باشیم كمال است اما ازدواج یك ضرورت است؛ دین در خطر است ولی میبینیم پدر و مادرها آن مقداری كه به تحصیل اهمیت میدهند. برای ازدواج ارزش قائل نیستند.
حتی برای مدل ماشیناش حساس است از همه جا قرض میكند خودش را به آب و آتش میزند تا ماشیناش را عوض كند اما برای ازدواج میگوید حالا كه جوان هستند بگذار خوش باشند یعنی برایشان مطرح نیست كه بچهشان فاسد بشود یا نشود یا كم مطرح است.
#تحصیل
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ روایت رئیس جمهور شهید از ازدواج و تحصیل دخترانش...
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#تحصیل
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۶۷
#مادری
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
تو یه خانواده کم جمعیت بزرگ شدم. یادمه تمام بچگی به مامانم اصرار میکردم که خواهر و برادر میخوام اما مادرم که شاغل بود، بعد ۷ سال فقط یه بچه به دنیا آورد که به خاطر اختلاف سنی خیلی نشد با هم بازی کنیم اما خدا رو شکر الان ارتباط خوبی داریم.
همه توجه و حمایت خانواده رو داشتم و کانون توجه بودم. از وقتی وارد دانشگاه شدم اجازه دادم خواستگارا بیان و خب چند نفر اومدن و به دلایلی قسمت نشد، همسرم ترم دو دانشگاه اومد خواستگاریم اصلا فکر نمیکردم بشه اما خب باوجود وقایع عجیب اما قسمت شد😊
یادمه تو خواستگاری همسرم گفت شما ده سال آینده رو چطوری میبینی؟ من گفتم دوست دارم لااقل تا ده سال آینده دوتا بچه داشته باشم. همسرم گفت اما من فکر میکنم برای ده سال آینده دوتا بچه کمه😁 منم گفتم درسته خب منم گفتم لااقل و اگه خدا بخواد بیشتر میاریم.
ترم سه دانشگاه بودم که همزمان هم کرونا وارد کشور شد و هم ما صیغه محرمیت خوندیم.
پایان ترم سه تو اوج کرونا ما عقد کردیم.
و سال بعدش پایان ترم پنج با یه مهمونی ساده رفتیم خونه خودمون.( با اینکه همه اصرار داشتن صبر کنید تا کرونا تموم شه و عروسی مفصل بگیرید) اما من و همسرم صلاح دیدیم که هرچه زودتر بریم منزل خودمون تا از برنامه فرزندآوری عقب نمونیم😅
بعد از ازدواج، بعد سه ماه لطف خدا شامل حالمون شد و تست مثبت، هرچند که برخی اطرافیان ناشکری میکردن که چرا به این زودی بچه دار شدید و بهتر بود خودت درست رو تموم میکردی و شاغل میشدی و بعد بچه دار میشدین اما من اصلا اهمیت نمیدادم.
من تو ایام بارداری ترم ۶ دانشگاه رو رفتم و با اینکه کارآموزی تو بیمارستان هم میرفتم و به خاطر کرونای دلتا استرس ها زیاد بود اما با همکاری اساتیدم تا ماه ۶ بارداری ترم ۶ رو تموم کردم و ترم ۷ رو مرخصی گرفتم.
پسر عزیزم تو یه روز بهاری به جمع ما اضافه شد که حقیقتا تمام زیبایی زندگی ما شد. من اوایل خیلی حالم بد بود و حتی پناه بر خدا از تصمیم بچه دار شدن پشیمون هم بودم. اما خب به مرور و با کمک خانواده تونستم شرایطو بپذیرم.
پسرم ۴ ماهه بود و پزشک گفت غذا رو شروع کن و برو دانشگاه و بیمارستان اما من اصلا نتونستم بپذیرم و یه ترم دیگه هم مرخصی گرفتم. حالا دوستام فارغ التحصیل شدن اما من مونده بودم با دو ترم ناتمام اما غمم نبود.
ترم ۹ رو شروع کردم و با برنامه ریزی تونستم بیشتر درسهای سخت رو پاس کنم و وقتی پسرم یک ساله شد با همسرم تصمیم گرفتیم که از تنهایی درش بیاریم😊 رفتم معاینات قبل بارداری و پزشکم گفت یه مقدار ممکنه دیر بشه اما برو اگه باردار نشدی بیا داروی هورمونی بدم بهت و ماه بعد در کمال ناباوری تستم مثبت شد.
من که همزمان ترم تابستان برداشته بودم تو بیمارستان کارآموزی میگذروندم و بارداری و شیردهی🥲 خلاصه که حسابی اذیت شدم. در نهایت با کمک مامانم ایام سخت گذشت و خب من چند واحد باقی مونده رو رفتم بیمارستان و تموم کردم.
تقریبا اکثر اطرافیان به خاطر تصمیمم ملامتم میکردن و اکثرا فکر میکردن که ناخواسته بوده. اما خب نمیدونن هر بچه ای رو خدا خواسته که بیاد به این دنیا اول. تا ۴ ماه به پسر عزیزم شیر دادم و تو یه پروسه سخت برای خودم پسرمو از شیر گرفتم.
وسط بارداری اسباب کشی کردیم. اما خدا مادرم و همسرم رو حفظ کنه که حتی نذاشتن من یه لیوان جابجا کنم و خودشون همه کارا رو کردن. بابام هم تو این ایام خیلی تو نگهداری پسرم کمکم کرد و همه جا تو نبود همسرم کنارم بودن پدر و مادرم، برادرم هم کلی پسرمو نگه داشت کمکم☺️
خلاصه که من این بار ماه ۶ بارداری فارغ التحصیل شدم و بازم تو یه روز بهاری دختر عزیزم به این دنیا اومد و کنارمونه...
اختلاف سنی بچه هام دو ساله و الان دخترم نوزاده و من هنوز با کمک مادرم و شوهرم دارم بچه هامو نگه میدارم.
بعد تولد دخترم با پسرم چالش داریم اما داره تقریبا شرایط جدید رو می پذیره، من با ورود دخترم یکم حساس شدم، به محض اینکه میره بیرون اضطراب میگیرم و طاقت دوری ندارم. حسی شبیه اضطراب جدایی. اما خدا کمک کنه به زودی رفع میشه ان شاالله
خیلی راضیم که زود مادر شدم و از خدا خواستم که بازم لطفشو شامل حالم کنه.
رشته ما طرح اجباری داره و خب من فعلا به تعویق انداختم تا دخترم بزرگتر شه و بعد گذروندن طرحم اگه لازم باشه، خانه داری رو انتخاب میکنم. من هیچ اصراری به شاغل بودن ندارم. مهم اینه که کنار بچه هام باشم.
از همه اعضا میخوام که برای من و خانوادم دعا کنن و از خدا میخوام که هرکسی بچه نداره بزودی طعمش رو بچشه
الهی که خدا نسلمون رو زیاد کنه😄همیشه از نوجوانی تو قنوت نمازهام میخوندم: ربنا هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین واجعلنا للمتقین اماما و این روزا بیشتر میخونم: رب اجعلنی مقیم الصلاه و من ذریتی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ رهبر انقلاب خطاب به بانوی نخبه:
خدا ان شاءالله عاقبت بخیرتان کند و بچه های زیادی به شما بدهد، گول این حرفایی که میزنند را نخورید.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
#حرف_مردم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۹۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
من متولد ۸۳ و دانشجو هستم و مادری که دوماهه خدا، گل دختر بهمون عنایت کرده الحمدلله
۱۷ سالگی یعنی سال ۱۴۰۰ معرف ازدواج ما رو به هم معرفی کرد که هم با خانواده ما آشنایی کامل داشت (آشنایی حدودا ۳۰ ساله و حتی بیشتر) و هم آقا داماد رو می شناخت.
همسرم طلبه ای با پشتکار و شکرخدا هدفمند هستن. اول پدر و مادرم قبول نمیکردن چون هم سن زیادی نداشتم و درسم خوب بود ولی با اصرار معرف مون پدرم قبول کرد که بیان خواستگاری
خودمم نمیخواستم قبول کنم ولی هم خانوادهم تحقیق کرده بودن درمورد آقا پسر هم معرفمون حسابی تعریفش رو کرده بود. وقتی دیدم پدر و مادرم راضی به این ازدواج هستن، من هم بهشون اعتماد کردم و بله رو خدمت آقا داماد عرضه کردم😅 تا آخر عمرم از پدر و مادرم بابت این راهنمایی دست بوسشون هستم.
سال ۱۴۰۱ اومدیم خونه خودمون و بعد از ۱۰ ماه سال ۱۴۰۲ دیدیم که امر رهبری بر فرزند آوری هستش و اینکه جمعیت شیعه داره کم میشه و امام زمان یار وفادار میخواد.
خب من واقعیتش به همسرم میگفتم که نه و درس دارم و هم سنای من هنوز ازدواج نکردن و زوده برام و از این حرفا
بعدش با خودم فکر کردم دیدم که من فقط کارشناسی نمیخوام بخونم که!
ارشد و ان شاء الله دکتری هم هست
اگه درس رو بهونه کنم، اونوقت هیچوقت نباید بچه بیارم چون درس تمومی نداره پس فرقی بین امسال و دوسال دیگه نیست.
به خاطر دلایل بالا راضی شدم مادر بشم
ان شاء الله نگاه امام زمان و مادرشون بیشتر از قبل به زندگیمون باشه.
تا ۴ روز قبل از زایمانم هم دانشگاه میرفتم و ۲۰ روز بعد از زایمان امتحانای ترمم شروع شد. شکرخدا هیچوقت نیاز به استراحت مطلق نشد که این رو از الطاف ویژه امام زمان میدونم که بارداری مانع درسم نشد.
دخترم به دنیا اومد به عشق مادر بچه شیعه ها اسمشو گذاشتیم فاطمه خانم
الان هروقت که به صورت دخترم نگاه میکنم معصومیتی تو چهرهش میبینم که هیچ کجا همچین پاکی ندیدم ان شاء الله تا همیشه معصوم و پاک بمونه...
موقع زایمان انقدر درد داشتم نیم ساعت آخر که میگفتم من دیگه بچه نمیخوام ولی دقیقا همین که به دنیا اومد، شیرینیشو دیدم که باز دلم میخواد فوری بچه بیارم ولی هنوز کوچیکه بالاخره بدن مادر باید به خودش بیاد دیگه😂
خلاصه که اعضای کانال واسه عاقبت به خیری همه دعا کنن من و همسرم و دخترم و بچه های بعدیمم در نظر داشته باشن🥲❤️
از مهر ترم جدید شروع میشه دعا کنید اساتید با غیرحضوری درس خوندنم موافقت کنن.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ١٠٠٠
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
من متولد ۸۲ هستم و همسرم متولد ۷۴،
من و همسرم با هم فامیل هستیم. قصه ما از اونجایی شروع شد که من در دوره نوجوانی بودم که خانواده همسرم مطرح کردند که پسرشون علاقه مند به ازدواج با من هست.
وقتی پدرم از من پرسید که قصد ازدواج دارم یا نه واقعا هیچ چیزی از ازدواج را نمیفهمیدم و جواب منفی دادم. البته پدرم هم پشیمون بود که چرا اصلا ذهن منو با این موضوع درگیر کرده اما چون جثه ام درشت بود از همون نوجوانی خواستگار داشتم.
یادمه اون دوران دختر دم بخت به شدت کم شده بود جاهای دیگه رو نمیدونم ولی تو شهر ما به شدت دخترها تو سن ۱۳ و ۱۴ سالگی ازدواج میکردند بالاخره بعد از جواب منفی من، همسرم هنوز گلوش پیش من گیر بود😂 و با خانوادشون دست از سر ما بر نمی داشتند. همسرم اهل خدا و
نماز بود کوچمون مشترک بود و من همیشه حضور پررنگ ایشون رو تو مسجد میدیدم. بالاخره خواسته یا ناخواسته ذهن من درگیر ایشون شده بود ولی نه خیلی...
اینو میفهمیدم که من هنوز به درد ازدواج نمیخورم و پا روی همه ی اون حس ها گذاشتم. یکسالی از اون ماجرا گذشت چون خانواده همسرم کوتاه نمیومدن و من همچنان مصمم بر جواب منفی بودم. اینبار پدرم دست به کار شد و مدام تهدید میکرد که دست از سر ما بردارید من اصلا دخترم رو عروس نمیکنم تا ۱۸ سالگی، اگرم عروس کنم به شما نمیدم و هرکجا که مهمونی بود و اونجا همسرم و خانوادش بودن منو میبرد خونه....
خیلی غصه میخوردم و این باعث شده خدا منو ببخشه از همسرم متنفر بشم البته اون دوران پسر آشنایی بیش نبودن😁 ولی الان قضیه فرق میکنه
بالاخره اوناهم بیچاره ها ظاهراً نشون میدادن که دل کندن اما نگو پسرشون همچنان بر این ازدواج مصمم بود و مدام نذر و نیاز میکرده و به شهدای گمنام متوصل میشده تا من و پدرم راضی بشیم ( البته پدرم میدونستن اونا خانواده بدی نیستن و همه مخالفتشون به خاطر سن من بود)
بالاخره همسرم تصمیمش رو میگیره و بعد از گذشت یک سال و نیم از اون خواستگاری که حالا من هم کمی بزرگتر شده بودم، توی یک عصر به یاد موندنی خودشون به خونه مون زنگ زدن و از شانس خوب شون من تلفن رو برداشتم. همسرم پشت تلفن به رسم ادب بعد از احوالپرسی به من گفت که واقعا و دلی نه از روی هوا و هوس خیلی منو دوست داره و تا آخر عمر و تا وقتی که من فکر کنم بزرگ شدم و میتونم ازدواج کنم منتظرم میمونه.
بعد از اینکه تلفن رو قطع کرد، یک چیزی ته دلم می گفت میتونم بهش اعتماد کنم و جوری مهرش به دلم افتاد که حالا نه تنها او بلکه منم دیگه نمیتونستم از او دل بکنم.
همسرم بعد از گفتوگو با من شب به مسجد محله میرن و جلوی امام جماعت با پدرم صحبت میکنن و به پدرم قول میدن که به حق همون جای مقدسی که هستن و به اسم مقدس مسجد که مسجد حضرت زینب (س) بود قسم میخورن که میتونن منو خوشبخت کنن و ناخودآگاه بعد از گذشت دوسال از اون خواستگاری، پدرم راضی به این ازدواج شدند و خدا خیرشون بده بعد از اینکه فهمیدن منم راضی هستم خیلی همراهی مون کردن. جا داره اینجا از پدر عزیزم به خاطر همه حمایت هاش تشکر کنم
من و همسرم در یک روز تابستانی در حالی که من ۱۵ سال و همسرم ۲۲ سال داشتن به عقد هم در اومدیم❤️
۹ ماه با هم عقد بودیم. فراز و نشیب های زیادی داشتم موقع انتخاب رشتم بود با معدل ۲۰ رشته سخت تجربی رو انتخاب کردم. خیلی سختی کشیدم تو دوران عقد هیچ شبی نبود که بتونم با لباسی غیر از لباس مدرسه با همسرم بیرون برم و این باعث شد دوران عقد برام قشنگ نباشه مادر و پدرم جهیزیه رو تهیه کردن و ما بعد از ۹ ماه، به خونه مادرشوهرم که یه خونه مستقل و جدا از خودشون بود رفتیم
چند ماهی بعد از جشن عروسی حس کردم دلم بچه میخواد وقتی که به دکتر مراجعه کردم برای اقدامات قبل بارداری دکتر با آزمایشات متوجه شدند که تنبلی تخمدان دارم و باید خیلی سریع به بارداری اقدام کنم. بعد از ۸ ماه از اقدام به بارداری خبری نشد و من خیلی ترسیده بودم.
خدا خواسته راهی مشهد شدیم و من اونجا امام رضا رو قسم دادم تا اگه بچه دار شدم و پسر بود اسمشو بذارم جواد، بعد از گذشت دوماه از مشهد تاریخ دوره ام عقب افتاد. بی بی چک منفی بود چند روزی صبر کردم آزمایش دادم آزمایش هم منفی بود و من چون خیلی جواب منفی دیده بودم برام عادی بود و فکر میکردم اینبار هم به خاطر تنبلی تخمدان هست که دوره ام به تاخیر افتاده و شروع کردم به پیاده روی و خوردن زعفران و رازیانه فراووووووون🥺
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ١٠٠٠
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
بعد از یک ماه وقتی رفتم دکتر، گفتن باید مجدد آزمایش بدم و در کمال ناباوری آزمایش مثبت شد😍 و من دست به دامن ائمه که من اینقدر زعفران و رازیانه خوردم اینقدر ورزش سخت کردم، نکنه اتفاقی برای بچم بیوفته...
راستی یه چیزی جا افتاد بعد از مشهد مشرف به کربلا شدم از امام حسین جانم هم اولاد خواستم و وقتی تو کربلا بودم به خاطر وسواس خوراکی حدود ۸ کیلو لاغر شدم که اونم خیلی تو بارداری تاثیر داشت.
بالاخره آقا محمد جواد من با همه سختی های بارداری مهر ماه سال ۹۹ در حالی که مامانش فقط ۱۷ سال داشت به دنیا اومد❤️
البته اینم بگم کل ۹ ماه بارداری من با شیوع کرونا همراه بود و این باعث شد تا من هم طعم شیرین بارداری رو بچشم و هم بتونم درسم رو مجازی ادامه بدم. وقتی آقا محمد جوادم ۱۰ ماهه بود دیپلم گرفتم و بعد از کنکور در رشته روانشناسی قبول شدم دو ترم اول دانشگاه رو هم مجازی گذروندم و من همه این کمک ها رو از لطف بی و حد و اندازه خدا میدونم که میتونستم همزمان همراه درس خوندن حس شیرین مادری رو هم تجربه کنم.
چند سال از زندگی مشترکم با همسرم و آقا محمد جواد با همه سختی ها گذشت همسرم به خاطر کار جابه جا شد و همه این اتفاقات و سختی هایی که تو این چند سال تجربه کردیم باعث شد تا من و همسرم بزرگتر و بالغ تر بشیم. داشتم یکم نفس میکشیدم پسرم سه ساله شده بود از پروژه های سخت از شیر و از پوشک گرفتن گذشته بودم که رهبر عزیزم دستور دادند کشور به نسل شیعه خیلی خیلی احتیاج داره و منم که جونم رو برای رهبرم و امام زمانم میدم، واجب دونستم تا اینجا حرف رهبرم زمین نمونه، با اینکه خیلی تو تربیت فرزند استرس دارم اما همیشه از ائمه کمک میخوام و بهشون میگم تا بهم کمک کنند که بتونم نسل خوب و امام زمانی تربیت کنم.
الان که دارم براتون خاطراتم رو مینویسم یک هفته مونده به تولد آقا محمد مهدی که نذر امام زمانم هستند، به برکت بارداری آقا محمد مهدی تو ماه پنجم بارداری بودم که به شهر خودمون برگشتیم.
جا داره از همه دوستان بخوام تا برام دعا کنند که زایمان خوبی داشته باشم. سر زایمان پسر اولم به دلیل بی تجربگی کادر درمان مجبور به سزارین شدم و زایمان سختی داشتم الان از همه مخاطبین کانال دوتا کافی نیست میخوام تا با نفس های گرمتون اول برای سلامتی و تعجیل در فرج امام زمانمون دعا کنید و بعد اینکه منو از دعاهاتون محروم نکنید. دعا کنید تا هم زایمان خوبی داشته باشم و هم بتونم بچه هام رو زیر سایه ائمه بزرگ و تربیت کنم🙏
اینو بگم که من الان ۲۱ سالم هست و افتخار میکنم که قراره خادمی دو بچه از نسل مولامون امیرالمؤمنین رو داشته باشم و به همه دختران سرزمینم ایران اینو میگم که هیچ لذتی بالاتر از مادری نیست.
انشاالله خدا به همه چشم انتظاران اولادی سالم و صالح عطا کنه 🌷
التماس دعا
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
✅ وظیفه من چیست؟
عروس شهید مختاربند از جایش بلند میشود و از آقا میپرسد: من چه کار بکنم. وظیفهی من چیست؟ دارم درس میخوانم و هنوز بچه ندارم.تا سؤال عروس شهید تمام شد، آقا با لحنی بسیار جدی و سریع جواب دادند:
✨اوّلاً #بچهدار_بشوید؛ این یک. اینهایی که اول زندگی هی عقب میاندازند و میگویند حالا زود است، این ناشکری است. این ناشکری باعث میشود که خداوند یک جواب سختی به آدم بدهد.
عروس که هنوز ایستاده، میگوید: آخه من دارم درسم را پیش میبرم!
✨[حضرت آقا: ] باشه، مشکلی نیست. من کسی را سراغ دارم که با چهار بچه درس میخواند و همهی دورههای کارشناسی و ارشد و دکتری را گذرانده. ثانیاً درستان را بخوانید. ثالثاً زندگیتان را هر چقدر میتوانید شیرین کنید. خدا انشاءالله شما را حفظتان کند. دیگر شما جوانها بهتر از دورهی جوانی ما میفهمید. انقلاب خیلی به [امثال شماها] احتیاج دارد.
✅ بهترین دعا ...
فضای جلسه صمیمیتر شده و خواهر شهیدان نیز از جای خود بلند میشود و میگوید:
- من دو دختر دارم که دوقلو هستند و خیلی دوست داشتند که شما رو ببینند. امسال کنکور دارند و گفتند به آقا بگید برامون دعا کنن.
✨[حضرت آقا: ] خدا انشاءالله به هر دویشان شوهر خوب برساند و انشاءالله با همدیگر عروس بشوند، این بهترین دعاست.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#خانواده_مستحکم
#تحصیل
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#سوال_مخاطبین
✅ سوالات شما...
لطفا تجارب شخصی خود را در زمینه سوالات مطرح شده با ما به اشتراک بگذارید👇
🆔@dotakafinist3
🆔@dotakafinist3
#ذخیره_بندناف
#معرفی_پزشک
#بارداری_شیره_به_شیره
#کلستاز_بارداری
#بیماری_روحی
#توده_در_سینه
#مدیربت_اقتصادی
#چندقلوزایی
#تحصیل
#زایمان_فیزیولوژیک
#بارداری_بعداز_35_سالگی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ تحصیل در کنار مدیریت امور زندگی...
من اوایل تمام وقت درس میخوندم یعنی صبح و عصر کلاس داشتم. وقتی بچه ها به دنیا اومدن کلاسها رو محدود کردم به صبح و البته تا دو سالگی هر دو مرخصی گرفتم که دوران شیردهی پیش خودم باشن.
چند سالی هم هست که بخاطر این شهر و اون شهر شدن، غیرحضوری کردم که البته خیلی سخت تره. چون کتاب و سی دی های درسی وقتی برام ارسال میشه، من باید تمام سی دی ها رو با کتابها تطبیق بدم و بخونم. خیلی سخته و وقت گیر. اما شدنی...
برنامه م هم اینطوره که وقتی همسر و بچه هام شب خوابیدن، حدود ساعت یک نیمه شب که سکوت برقراره تا سه درس میخونم. بعد یکی دو ساعت میخوابم و بعد نماز صبح هم دیگه نمیخوابم. به کار خونه و رد کردن خانواده به محل کار و بچه ها در ایام مدرسه مشغول میشم، اگر تدریس نداشته باشم بازم تا ظهر که برگردن، وقت های خالی درس میخونم. دو سه ساعتی هم عصر میخوابم. یعنی به کم خوابی عادت کردم، حدود ۵ تا ۶ ساعت در شبانه روز. مشکلی هم نیست. عادت کردم و کاملا سرحالم.
به دوستان علاقمند به تحصیل هم توصیه میکنم در نبود همسر و بچه ها یا وقتی خوابن، برا درس خوندن استفاده کنن و ساعات خونه رو به اونها اختصاص بدن. مخصوصا همسر باید احساس کنه برای زن اولویت خونه و زندگیه، تا با زن همکاری کنه برای درس خوندن، وگرنه اگر مرد مخالف باشه، یا زن خسته بشه از کلاس و درس و توی خونه به خودش و زندگی نرسه، نه اون زندگی خیری داره و نه اون درس.
راز موفقیت به نظر من تلاش و برنامه ریزیه، اینکه از خوابت یه حدی بزنی، از مهمونی های زائد، بازار رفتن و گشتن های الکی که خانوما عادت دارن، ساعت ها مشغول تلفن های غیر ضروری شدن و... باید گذشت چون کلی از وقت ما رو میگیرن، تازه اگر در کنارش گناهی انجام نشه.
ممکنه بعضی جاها کم بیارین یا خسته بشین اما درس و بحث رو ترک نکنین که یه مادری که تحصیل کرده باشه یا طلبه، روی نحوه فکر و تربیت کردنش بسیار تاثیر گذار هستش.
ان شاالله که سرباز امام زمان عج تربیت کنیم.
#فرزندآوری
#تحصیل
#مدیریت_امور_زندگی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
👌یه دهه هشتادی که هم ازدواج کرده، هم دوتا بچه داره و هم دانشجوی کارشناسی ارشد هست...
من متولد ۱۳۸۰ هستم یه دهه هشتادی😊تو خانواده تقریبا پرجمعیتی زندگی میکنم. البته که فرزند اول هستم، ما ۵ تا خواهیم.
وقتی ۱۴ سالم بود، آقای همسر که متولد دهه ۷۰ هستند منو میبینند و عاشق میشن. ۱۵ سالگی اومدن خواستگاری و من که اصلا تو فاز ازدواج نبودم نمی دونم چیشد که قبول کردم.
وقتی ۱۶ سالم بود نامزد کردیم،۱۷ سالگی هم که تو فاز درس و کنکور بودم و میخواستم مثل بقیه دوستام درس بخونم عقد کردیم 😐😁 از این بابت خوشحالم و پشیمان نیستم.
بعد از کنکور رفتیم سر خونه زندگیمون و من رفتم دانشگاه چند ماه بعد به لطف خدا باردار شدم و پسرم در سن ۱۹ سالگی الحمدالله طبیعی به دنیا اومد و زندگیمون رو قشنگ تر کرد🤩 . همچنان به درسم ادامه دادم چون کرونا هم بود درسم مجازی شد و راحت تر.
پسرم دوسال و نیمه بود که به لطف خدا دوباره باردار شدم و پسرم اسفند ۱۴۰۲ طبیعی به دنیا اومد 🥰😍
البته این بار دردهامو تو خونه تحمل کردم و وقتی کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان و یک ساعت بعد پسرم به دنیا آمد الحمدالله 😍🥰 چون سر زایمان پسر اولم خرده درد داشتم ورفتم بیمارستان خیلی اذیت شدم این بار دردهام رو توخونه تحمل کردم.
الان پسر اولم ۳ سال ۹ ماهه و پسر دومم ۶ ماهشه و من هم ترم سه کارشناسی ارشد هستم (درسم رو ادامه دادم 😊)
خواهرام با این که کوچیک هستن ولی خیلی بهم کمک میکنند. خواهر کوچیکم ۴ سالشه، همزمان که مادرم باردار شدن ۵ ماه بعدش من باردار شدم... الان خواهرم و پسرم همبازی هستن( بهش میگن خاله ریزه 😁)
این رو بگم که مشکلات در زندگی داشتیم و تجربه ام هم خیلی کم بود ولی الحمدالله به خدا توکل کردم و خدا هم برام قشنگ رقم زد.
یا وجود بچه ها هم زندگیمون زیبا تر شد🤩 هم رزق و روزیمون زیاد تر 🤲🏻 از امام رضا علیه السلام هم حاجت گرفتم.
ان شاءالله خدا به همه فرزند سالم و صالح بده، به ما هم مجدد بده. برای من هم دعا کنید تا بتونم سرباز امام زمان عج تربیت کنم و ان شاءالله رو سفید بشم.
التماس دعای فرج❤️
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۳۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#همراهی_همسر
#قسمت_اول
من متولد۷۷ هستم، دوتا فرشته دارم. یکی ۵ساله و یکی هم ۱ ساله، من یه دوست صمیمی دارم که دخترعموی همسرم هستن، سال ۹۵ که دبیرستانی بودیم، امتحان های نهایی داشتیم یه روز دوستم گفت بیا با عموم بریم مدرسه امتحان بدیم فردارو با سرویس نرو، منم که از همه جا بی خبر😂😂
نگو دوستم منو به پسرعمو و زن عموشون معرفی کردن خلاصه فردا شدو اومدن دنبالم، دیدم عموشون که نیست،یه خانوم و یه آقا پسر جلو نشستن و دوستم پشت نشسته بود که پیاده شد و گفت عموم یه کاری براش پیش اومد، پسرعموم ومادرش میخواستن برن جایی گفتن مارو میرسونن، منم اصلا شک نکردم سوار شدیم.
مادر همسرم خیلی از من خوششون اومد، اما بنده خدا همسرم اصلا نتوانسته بود منو نگاه کنه از خجالت، فقط یادمه موقع پیاده شدن گفت موفق باشید.
دوسه روز بعد دوستم گفت میخوایم واسه پسرعموم بیایم خواستگاری. منم مونده بودم چی بگم!!! آخه یه بار همین دوستم اومد مدرسه دیدم ناراحته گفتم چی شده راضیه ؟ گفت یکی از پسرعموهام که مثل داداشم دوسش دارم، رفته سوریه برای جنگ، خیلی نگرانشیم.دعا کن سالم برگرده، منم گفتم چشم دعاش میکنم.
گفت پسرعموم پاسداره، منم خیلی دوست داشتم همسرم نظامی باشه، نمیدونم چرا اما اون لحظه دعا کردم که خدا یکی مثل این آقا پسر نصیبم کنه. حالا باورم نمیشد همون پسر میخواد بیاد خواستگاریم.
اینم بگم من دوتا نامزدی ناموفق داشتم. البته عقد نکرده بودیم اما خوب همه فهمیده بودن و خیلی پشت سرم حرف میزدن و از این بابت تحت فشار بودم، خلاصه به دوستم گفتم بهشون بگو حتما اینو، همه چیو سپردم به خدا و حضرت زینب، قبل خواستگاریم خیلی دعا کردم، شب قدر بود. خیلی گریه کردم که خدایا یا حضرت زینب اگه پسرخوبیه، جور بشه اگر که نه، من تحمل حرف مردم رو ندارم، خودت خوب میدونی چقدر اذیت شدم تهمت زدن...
خلاصه چند جلسه خواستگاریمون طول کشید، همسرم تو خواستگاری گفتن هرچیزی که خدا میگه رو دوست دارم انجام بدیم نه کمتر نه بیشتر، احترام پدرومادر هم رو حفظ کنیم، من اصلا ازشون نپرسیدم که خونه دارید، ماشین دارید؟؟ اصلا فقط برام نماز خوندنشون و مودب بودن و خوش اخلاق بودنشون مهم بود، همین برام کافی بود که زحمت میکشند و پول حلال درمیاره، شاید باورتون نشه هنوز هم ازشون نپرسیدم چقدر حقوق میگیرید.
بعد یک ماه سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا عقد کردیم، قبل عقد اسم چند امام رو داخل برگه های کوچیک نوشتم و نیت کردیم قبل عقد هرکدوممون یکی رو انتخاب کنیم و از اون امام اجازه بگیریم، من از حضرت زینب اجازه گرفتم. باورم نمیشد از خانومی اجازه گرفتم که قبل خواستگاری ازشون خواستم ضامن مدافع حرمشون باشه و همسرم از امام رضا، از امامی که قبل عقد ازشون خواسته بودن که همسر خوب وچادری نصیبشون کنه
روزی که میخواستیم عقد کنیم، وقتی تو ماشین نشستم کنارش، بهم گفت سحرخانوم ببخشید نمیتونم که دستتو بگیرم، آخه ما نامحرمیم بعد عقدمون دستتو میگیرم، عاشق این حیا پاکی و نجابتش شدم.
خاطرات شیرین وسخت عقد بعد یکسال و نیم تموم شد و ما عروسی گرفتیم،اصلا من دوست نداشتم بچه دار بشیم اصلا،اما همسرم دوست داشتن.
چهارماه بعد عروسی در حالیکه من تازه شروع به خوندن درس هام کرده بودم که کنکور بدم، متوجه شدم باردارم. هم خوشحال بودم هم ناراحت، من سال اولی که کنکور دادم تو دوران عقدمون بود ومن دانشگاه خوارزمی رشته تاریخ قبول شدم اما اصلا دوست نداشتم انصراف دادم و دوسال محروم شدم از کنکور دادن، به خاطر این انصراف دادم چون عاشق معلمی بودم
از موقعی که متوجه شدم باردارم. هر روز گریه میکردم، هر روز به امام حسین میگفتم من نمیخوام از من بگیرش😭داشتم به آقا میگفتم جون یک انسان رو بگیر😭 (چقدر الان که به این حرف ها فکر می کنم، خجالت می کشم). افتادم تو فکر اینکه سقط کنم، همش به همسرم میگفتم، همسرم میگفت سحرم بخدا گناهه، من کمکت میکنم نمیذارم سختت بشه تو درسات کمکت میکنم، اما من تصمیم رو گرفته بودم.
حتی همسرم گفت بیا زنگ بزنیم دفتر آقا که گفتن حرامه، اما من اصلا گوشم بدهکار نبود،گفتم باید برام قرص بگیری، یه روز که امیرم از سرکار اومدن دیدم برام قرص گرفته یه قرص زرد،یه صورتی یه سفید،و یه کاغذ هم داشت که نوشته بود ممکنه تپش قلب بگیرید و حال خودتون هم بد بشه و...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۳۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#همراهی_همسر
#قسمت_دوم
اون روزی که قرص هارو خوردم، قبلش کلی گریه کردم. به همسرم زنگ زدم گفتم من میترسم عزیزم بیا خونه، همسرم از فرماندشون اجازه گرفت و اومد، گفتم من قرص ها رو خوردم، دیدم همسرم منو بغل کرد و گفت سحرم من اصلا دوست ندارم همسرم گناه کنه، دوست ندارم کسی که خیلی دوسش دارم قاتل باشه، گناه کنه و افسرده شه،چون میشناسمت که اگر این کارو بکنی تا آخر عمرت خودتو نمیبخشی، منم توسرکارم سه تا قرص سرماخوردگی ومسکن رو، با ماژیک رنگ کردم و یه برگه هم تایپ کردم که ممکنه حالت بد بشه و....
گفتم پس قرص سقط جنین الکی بود؟ گفت بله الکی بود، تو بغل هم تا چند دقیقه گریه کردیم. خداروشکر کردم که انتخابم درست بوده همسرمو حضرت زینب بهم داده بود، کمکم کرد گناه نکنم خدا کنه خدا به همه یه همسری مثل همسر من هدیه بده😍🥺
اون روز رفتیم دکتر، خدا رو شکر بچم حالش خوب بود، موقع برگشت رفتیم مسجد نماز بخونیم، دیدم مسجد مراسمه و ما اصلا نمیدونستم شهادت حضرت زهراست، همونجا چقدر برای حضرت زهرا گریه کردیم و ازش خواستیم عشقمون رو زیاد کنه و به شهادت برسونه، از حضرت زهرا خواستم که بهم دختر بده و من معلم بشم.
دوران بارداری خیلی خوبی داشتم، پیاز سرخ کرده حالم رو بهم میزد، همسرم نصفه شب پیاز برام سرخ میکرد و خودم فرداش غذام رو میذاشتم، باهم نماز میخوندیم ما از دوران عقد تا به الان نماز جماعت میخونیم و بعد نماز باهم حرف میزنیم، من براشون لقمه درست میکردم و با آیه الکرسی بدرقشون می کردم ما همیشه برا هم آیه الکرسی میخونیم، منم شروع میکردم از ساعت۷تا۱۲ درس میخوندم و بعدش غذا درست میکردم، همسرم که برمیگشتن ازم تست میگرفتن و بعد میرفتیم با پای پیاده میچرخیدیم. ما بیشتر جاها رو پیاده رفتیم خیلی هم خوش گذشته بهمون اصلا غر نزدیم دست همو میگرفتیم و میچرخیدیم، مسیرهای طولانی میرفتیم، برامون مهم بود که حالمون خوب باشه کنارهم، ماه چهارم بارداریم بود همسرم زنگ زدن گفتن سحرخانومم مژده بده اسممون برای مشهد دراومده، رفتیم پابوس آقا، باورم نمیشد، هوا خیلی سرد بود، همسرم یه شال بافتنی بلند دارن که مادرم براشون بافته، اونو دور شکمم میبستن ومی رفتیم زیارت،یه شب که رفتیم حرم جلو در حرم حالم بد شد شکم درد گرفتم،یکی از خادم ها به همسرم گفتن آقا این خانوم شماست؟ مثل اینکه حالشون خوب نیست همسرم هول کردن ترسیدن با آقای خادم رفتن ویلچر آوردن و همسرم منو برد تا دارالشفا، بهم سرم وصل کردن،گوشیمو با خودم نبرده بودم، همسرم خیلی نگران بودن، گوشیمو به یکی از پرستارها دادن و آوردن دادن بهم، میگفت نمیدونی چه حالی شدم که ازت بی خبر بودم حالت خوبه عزیزم؟؟؟
بعد دکتر گفت برید بیمارستان سونو بگیرید که بچه سالم باشه رفتیم خداروشکر بچه سالم بود، دکتر گفت از استخون هاش تشخیص میدم که دختره، خیلی خوشحال بودم به همسرم که گفتم جلو حرم گفت یعنی من دارم دختر دار میشم؟
همسرم قبل از بچه هم، تو کارهای خونه بهم میکردن و الان هم همینطور، همه غذاها رو بدن درست میکنن حتی بهتر از من، مادر همسرم، پسرهاشون رو طوری تربیت کردن که همه جوره به همسراشون کمک کنن.
۱۶خرداد دردام شروع شد، رو رفتیم بیمارستان چهارساعت بعد دخترم به دنیا اومد، من ودخترم باهم اومدیم بیرون، همسرم اومدن سمت من، منو بوسیدن، بعد رفت پیش دخترمون فاطمه الینا🥲🥺😍
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۳۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#اشتغال
#همراهی_همسر
#قسمت_سوم
من بعد زایمان همچنان تست میزدم، شب کنکور همسرم از بچه مراقبت کرد تا من استراحت بکنم. بعد از چند وقت جواب ها اومد بله من معلم شدم و معلم شدنم رو مدیون همسرم هستم، یه همراه یه رفیق بود برام خدا برام نگهش داره...
دخترم رو پیش خواهرم میذاشتم و بهش شیر میدادن، بعد از چند ماه کرونا شد و دانشگاه مجازی شد و خودم کنار دخترم بودم.
بعد از دوسالگی دخترم دیسک کمر گرفتم، سیاتیک هم داشتم خیلی درد میکشیدم، همسرم خیلی منو دکتر بردن، بعد از دوسال خوب شدم، دوست همسرم میگفتن بچه بیارید آقا گفتن، همسرم بهشون گفته بودن من خانومم مشکل دارن، دیسک دارن فعلا نمیشه من حاضر نیستم به خاطر بچه، همسرم اذیت شه، که ما بعد از ۴سال دوباره تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم یعنی سال۱۴۰۲، خیلی خوشحال بودیم باز همسرم بیشتر از پیش کمکم می کرد، این بارداریم خیلی سخت بود از ماه اول شیاف میذاشتم، بعد حالم بد شد. سونو دادم، دکتر گفتن، شما دوقلو بارداری.
من و همسرم خیلی ذوق کردیم اما متاسفانه یکی از قل ها،رشدنکرد و پسرم هم خیلی ضعیف بود خلاصه من همش بیمارستان بود و بستری، همسرم زمانیکه بیمارستان بودم یک بار هم نرفتن خونه، چون میگفت خونه ایی که صدای تو توش نپیچه، موندن نداره من زمانی میرم خونه که تو هم باشی،
تقریبا ماه هشتم بودم که بخاطر فشارم دوباره بستری شدم و بعد از چند روز قرار بود مرخص بشم که یه پرستار اشتباه تشخیص دادن و گفت إن اس تی شما خوب نیست و بچه حرکت نداره تا اینو گفت فشارم رفت بالا و نیومد پایین، با اینکه بچه حالش خوب بود اما اشتباه اون پرستار منو تا دم مرگ برد، به همسرم زنگ زدم که من حالم بده توروخدا بیا، همسرم وخواهر شبونه اومدن،
مجبور شدن به من آمپول فشار بزنن، و صبح ساعت ۱۱ دردم گفت و بعد ۵ ساعت آقا محمد ایلیای من دنیا اومد، همسرم شیرینی گرفتن پخش کردن اومد منو ببینه آبجیم گفتن آقا امیر بچه! امیر من گفت نه اول سحرمو ببینم، بعد پسرمونو دید.
همسرم تو بچه داری خیلی کمکم میکنه،
تازگیا دلمون میخواد بعد از دوسالگی پسرم دوباره اقدام کنیم ومنم هنوز۲۶سالم نشده و الان مدرسه هم میرم.
همسرم با اینکه خودش خیلی کار داره ماموریت میره اما کمکم میکنه تا خسته نشم، خدا مادرامونو برامون حفظ کنه که نگه میدارن بچهامونو که من تدریس کنم و به آرزوم که خیلی براش تلاش کردم برسم. از همینجا دست همسرم که خیلی بهم کمک میکنه، میبوسم.
از خدا میخوام که به همه دخترا، یه عشقی مثل همسر من بده که راهِ رسیدن به آرزوهاشون رو قشنگ کنه.
ازتون تمنا دارم برای سلامتی مریض ها و شفای پدرم و مادربزرگم و سلامتی همه پدرمادرا یه آیه الکرسی و سه مرتبه سوره توحید رو تلاوت بکنید.
دعا کنید دوباره بچه دار بشیم.
اجرتون با امام حسین التماس دعا
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ قابی متفاوت از دیدار نخبگان با رهبر انقلاب... 😍
#مادری
#فرزندآوری
#تحصیل
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✅ عالم عامل...
👈 رهبر انقلاب هم تلاش برای افزایش فرزندآوری را فرض عنوان کردن، هم کمک به مردم لبنان و جبهه مقاومت را، و به حق ایشون بانوی تراز انقلاب اسلامی هستند.
#مادری
#تحصیل
#اشتغال
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۴۴
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#اشتغال
متولد سال ۷۰ هستم، سال ۹۲ عقد کردم و سال ۹۳ عروسی کردم. با همسرم از قبل آشنایی داشتیم و همسایه ی روبه رویی خونه مون بودن، جالب این که همزمان یه دانشگاه قبول شدیم، ایشون رشتهی فوریت های پزشکی و من هم رشته ی پرستاری.
درس همسرم دو ساله تموم شد و همین که طرحش رو شروع کرد اومد خواستگاری، خدا خواست و قسمت هم شدیم، بعد از تموم کردن درسم، عروسی گرفتیم و یه خونه ی کوچیک اجاره کردیم و زندگیمونو شروع کردیم.
من طرحم رو تو یه بیمارستان شروع کردم و با همه ی سختیش عاشق کارم هستم، چون همسرم برای کارش که تو پایگاه جاده ای بود در رفت و آمد بود و ماشین نداشتیم با یه مقدار وام و کادو هایی که از عروسی مون گرفته بودیم و فروختن سرویس طلام یه ماشین پراید خریدیم.
شش ماه از زندگی مشترکمون می گذشت که متوجه شدم باردارم، اصلا انتظارشو نداشتم، درگیر کار بودم و چون طرحی بودم شیفتهای کاریم زیاد بود، زمانی که این موضوع رو متوجه شدم همسرم که تو کار فرهنگی و بسیج بود با دانشجوهای علوم پزشکی رفته بود راهیان نور، زنگ زدم و با کلی گریه خبر رو بهش دادم، تعجب میکرد من اینقدر ناراحتم، چون بر عکس من خیلی خوشحال شد.
علت اصلی ناراحتیم این بود که خواهر بزرگترم درگیر نازایی بود و من دوست نداشتم قبل از خواهرم باردار بشم، و تا چهار ماهگی بارداریمو از همه پنهون کردم، ولی خواهرم که این موضوع رو متوجه شد کلی باهام حرف زد که نباید اینطوری فکر کنی و باید زندگی خودت رو داشته باشی و برای ما هم خدا بزرگه.
خدارو شکر بارداری خوبی داشتم و سال ۱۳۹۴ پسرم به دنیا اومد، خواهرم هم به لطف خدا دو سال بعدش صاحب بچه شد،
گذشت و من و همسرم هر دو ادامه تحصیل دادیم، همسرم کارشناسی و من کارشناسی ارشد، دانشجوی ارشد بودم که همسرم اصرار داشت بچه دوم بیاریم اما من میگفتم باید پایان نامم رو دفاع کنم بعد، اما دیگه حرف همسر رو قبول کردم و به لطف خدا زمان دفاع پایان نامم شش ماهه باردار بودم و دخترم سال ۱۴۰۰ به دنیا اومد، بعد از به دنیا اومدن دخترم تونستیم خونه بخریم.
من اون زمان به بچه ی بعدی فکر نمیکردم و میگفتم دو تا کافیه، اطرافیان و خانواده ی خودم و همسرم هم همین اعتقاد رو داشتن، تا اینکه اواخر اسفند سال ۱۴۰۰ که دخترم ۸ ماهه و پسرم ۶ ساله بود با یک سری از دوستان خانوادگی که اون ها هم از اعضای علوم پزشکی و خانواده های مذهبی بودن رفتیم سفر راهیان نور، و سال تحویل شلمچه بودیم، این سفر به نظر خودم نقطه ی عطف زندگی من بود و حال و هوای این سفر و تحولی که در من رخ داد باعث شد اعتقاداتم قوی تر بشه.
من از زمان دبیرستان چادری بودم اما بعد ها مانتویی شدم و بهونه ام هم این بود که با بچه سخته، اما این سفر معنوی خیلی برای من برکت داشت و به شهدا قول دادم که دیگه هیچ وقت چادرم رو زمین نذارم و شهدا هم در عوض هدیه ای به من دادن و من اونجا برات کربلامو گرفتم، همسرم هر سال اربعین میرفت کربلا و کار درمانی میکرد. اما من هیچ وقت قسمتم نشده بود و دلی هم نخواسته بودم، اما سال تحویل تو شلمچه دلی خواستم و اربعین ۱۴۰۱ به همراه همسرم و بچه هام راهی کربلا شدیم.
همه میگفتن هوا گرمه بچه ها تلف میشن بذارید یه موقع خلوت برید اما من دیگه از طرف شهدا برات گرفته بودم و دلم قرص بود، با وجود دوتا بچه تو نجف و کربلا توی موکب های درمانیش به مدت ده روز خدمت رسانی کردیم، و خیلی لذت بخش بود.
بعد از اون تغییری که در من اتفاق افتاده بود و عشق به رهبری و امام زمان تصمیم گرفتم من هم تو راه فرزند آوری تلاش کنم و با وجود حرف و حدیث ها و مخالفت خانواده ها و همین طور طعنه ها و کنایه های همکارام سال ۱۴۰۳ فرزند سومم رو به دنیا آوردم، خیلی خوشحالم که قدم تو این راه گذاشتم و همسرم هم باهام همراهه، و اینکه فاصله سنی دخترام کمتره و یه مدت بعد همبازی های خوبی میشن
همیشه با خودم میگم کاش بین پسر و دخترم هم کمتر فاصله می ذاشتم، چون سر کار میرفتم، بچه هام رو پیش مادر همسرم میذاشتم، خدا خیرشون بده، خیلی کمک حالم بودن، اما یه کم که دختر اولم بزرگ شد تصمیم گرفتیم برنامه ی کاریمونو طوری بچینیم که خودمون بچه ها رو نگه داریم، الان هم که دختر دومم شش ماهشه و مرخصی زایمان هستم به امید خدا بعد از اینکه برم سر کار بچه ها رو با همسرم خودمون نگه میداریم.
الان هم تصمیم دارم آزمون دکترا شرکت کنم و همسرم هم دانشجوی ارشد هستن، به برکت وجود بچه ها آدم پیشرفت میکنه و تو زندگی منظم میشه.
از خدا می خوام به هر کسی که دلش بچه می خواد فرزند سالم و صالح بده و به من هم توان و شهامتشو بده که فرزندان بیشتری بیارم و سرباز امام زمان بارشون بیارم، انشالله
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۵۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#تحصیل
من مادر دو دختر هستم. بعداز دیپلم تجربی که بخاطر پرستار شدن رفته بودم قبل از کنکور نداهایی درونی بهم میگفتن ادامه نده و دنبال دروس حوزه برو.
چند حوزه در اصفهان که محل زندگیمون بود، گشتیم و مدرسه خوبی پیدا کردم و از ابتدای مهر شروع کردم.
همون سال پسری که دوست داشتم با معیارهای من هماهنگ بود آمد و با وجودی که تازه فارغالتحصیل شده بود و سربازی باید می رفت، قبول کردم.
بعد دو سال و تمام شدن سربازیشون عروسی گرفتیم و همون ابتدا باردار شدم. دخترم را گاهی به خواهرشوهر ومادرشوهر می سپردم و کلاس میرفتم.
۸سال درسم طول کشید البته ۲ سال در مرخصی، واحد کمتری گرفته بودم و بیشتر با دخترم بودم.
آخرین امتحان را در حالی که دوباره باردار بودم دادم. با فاصله ۶ سال دختر ناز دیگه ای خدا هدیه کردو تا الآن که دختر کوچکم ۱۹ ساله شده و شوهر کرده در حال گرفتن ارشد هستم و از پا ننشستم و دوره های تفسیروحفظ را دنبال کردم
برای دختر بزرگم که از اول دبیرستان خواستگارایی از فامیل و دوستان میآمدند. هر موقع جاری و خواهران شوهرم، میفهمیدن دخالت میکردن از طلبه و سپاهی و غریبه ما را میترسوندن و دخترم همه را رد میکرد و الآن که نگاه میکنم، میبینم نباید با اونها اصلا درمیون میذاشتم باید با توکل به خدا با کمک مشاورین خوب پیش میرفتم.
سال پیش که دختر دومم دیپلم گرفت، خواستگاری که دوستش داشت اومد و ما با عبرتی که بخاطر دختر اولم گرفته بودیم، به مشاوره فرستادیم، هر دوشون بررسی شدند و خدارا شکر الان ازدواج کردند و سر زندگیشون هستند.
رسم و رسومات دست وپا گیر را برداشتیم و انتظارمان را از داماد خیلی پایین آوردیم. در حالی که هر دو دانشجو هستند زندگی مشترک را با کمک هردو خانواده دارند.
امیدوارم همه عزیزان دخترو پسرای خوب کشورم زير سایه آقا علی بن ابیطالب و خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام زندگی سالم و پرباری داشته باشند🌺
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۵۴
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#تحصیل
#حرف_مردم
#برکات_بارداری
#مخالفت_همسر
#قسمت_اول
۱۴ ساله بودم که سال ۱۳۸۰ با شوهرم که ۶ سال ازم بزرگتر بودن، ازدواج کردیم. از همون اول عاشق بچه بودم سال ۱۳۸۴ دخترم به دنیا اومد😍بعدش همیشه دوست داشتم خداخواسته باردار شم ولی خودم جرات نمیکردم اقدام کنم چون شرایط مالی اصلا خوب نبود. شوهرم هم خیلی بهم توجه نمیکرد .
مثل همه خانواده ها یه سری مشکلات داشتیم،شوهرمم اصلا حرف گوش نمیداد و همش تو زندگی شکست میخوردیم، هر چی که به دست میاوردیم از دست میدادیم منم چون کم سن و سال بودم یه کم از نظر روحی اذیت شدم .دچار دردهای عجیب غریب شدم و هر روز به دردهام اضافه میشد تا جایی که نمازم نشسته شد، دستشوییم فرنگی شد ،کلا جایی نمیرفتم زیاد و اگرم میرفتم پاهام همش دراز بود و دردهای زیاد روحی و جسمی رو تحمل میکردم و مهم ترین علتش به خاطر ضعیف بودن روح بود. اگه همون موقع مثل الان فکر میکردم از زندگیم عقب نمیافتادم .
دخترم بزرگ بود که شوهرم رفت سربازی و ما خونه ای که به سختی تازه ساخته بودیم از دست دادیم، چون نمیتونستیم قسط بانک رو بدیم. موتور و ماشینمونم از دست دادیم. همه چیزهایی که بعد ۱۴ سال سختیییی کشیدن به دست اورده بودیم 😔
دوباره رفتیم توی خونه ۳۰ متری اجاره ای، دردهام بیشتر شده بود. تو دوران سربازی هم ۲ ماه خونه ی مادرم بودم و کلا حال روحی خوبی نداشتم.
سربازی که تمام شد حالا بماند که چطور، گذشت. شوهرم تازه سرکار میرفت و میخواستیم اوضاع بهتر بشه که تصادف کرد و اوضاع بدتر شد تا اینکه ما یه ملک خریدیم و تونستیم ۲ تا اتاق آماده کنیم و بریم توش سال ۱۳۹۷، من ۳ سال قبلش حوزه ثبت نام کرده بودم چون عاشق درس خوندن بودم ولی متاسفانه چون شرایط نشستن روی صندلی رو حتی برای ده دقیقه نداشتم نمیتونستم درس بخونم با وجود اینکه بسیار درس خون بودم ولی نشد که برم. تصمیم گرفتیم به خاطر بهتر شدن اوضاع روحیم، به علاقه ام که درس خوندن بود برسم.
رفتم حوزه😍😍اونجا شراطتم رو گفتم حاضر شدن من تو کلاس دراز بکشم و اساتیدخداروشکر همه خانم بودن همون سال تصمیم گرفتیم که بچه دار بشیم. یه سال طول کشید و به لطف خدا ۱۳۹۸ دختر دومم به دنیا اومد😍خدا رو شکر به برکت وجودش خونه مون رو تقریبا کامل کردیم و یه ماشین پراید هم گرفتیم ولی من بچه زیاد دوست داشتم. همش ناراحت بودم که عقب افتادم به خاطر مشکلات و دردهای روحی و جسمی و ۱۴ سال بین دو دخترم اختلاف بود و میگفتم الان باید بچه چهارمم رو میآوردم.
خلاصه اینکه همش ناراحت بودم که از زندگی عقب افتادم نه درس خوندم نه بچه آوردم، دوست داشتم جبرانش کنم پس باید تلاشی مضاعف میکردم دیدم بعد دنیا اومدن دختر دومم دردهام بدتر نشده، سختی داشت مخصوصا دخترمم نارس دنیا اومد یه کم اذیت شدیم ولی در کل اوضاع دردهام بدتر نشد. تصمیم گرفتیم دوباره بچه دارشیم کسی هم در جریان نبود ولی شوهرم به شدت مخالف بود، هر چی باهاش حرف میزدم بهانه میاورد با دلیل و منطق راضیش میکردم ولی باز پشیمون میشد مثلا میگفت نمیخوام اوضاع جسمیت بدتر بشه، میگفتم اگه سختی انسان برای کار خیر بیشتر بشه کمک خدا هم بیشتر میشه،میگفت اوضاع مالی میگفتم خدا خودش وعده داده روزی رو میرسونه مگه بعد دختر دوم اوضاعمون بهتر نشد؟ فقط کافیه ایمان داشته باشی به وعده های خدا ولی هر چی میگفتم راضی نمیشد.
تا اینکه گفتم یا امام زمان عج من دیگه نمیتونم الان یه ساله دارم باهاش حرف میزنم خودت راضیش کن خدارو شکر سال ۱۴۰۱ پسرم به دنیا اومد😍
به لطف خدا بعد دنیا اومدن پسرم، ماشینمون که خیلی مدل پایین بود عوض کردیم و یه ماشین صفر گرفتیم و بعد تونستیم یه ملک کوچولو هم بگیریم😁من بودم و هدف های بلند و آرزوهای بزرگ😍😍 که فکر میکردم هیچ وقت نمیتونم بهشون دست پیدا کنم و کم کم داشتند فراموش میشدن ولی به لطف وجود بچه ها دوباره همه اومدن تو ذهنم و دست یافتنی شدن، داشتیم برای رسیدن به اونها همه ی تلاشمون رو میکردیم.
بارداری چهارمم خیلی اذیت شدم چون متاسفانه همه دورو بری ها از دوستان آشنایان و فامیل و اقوام نزدیک کارمون رو زیر سوال میبردن و نظر میدادن و که خرج سخته و میخواین چیکارو از این حرفها. خیلی از نظر روحی اذیت شدم 😔 اما دختر قشنگم سال ۱۴۰۳ به دنیا اومد و شد عزیز دل همه😍😍😍و خانواده ی ما شد ۶ نفره تو این مدت سطح ۲ رو به لطف خدا با معدل عالی گرفتم و الان مشغول تحصیل سطح ۳ هستم.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۵۴
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#تحصیل
#حرف_مردم
#مخالفت_همسر
#برکات_بارداری
#قسمت_دوم
دوست دارم ۸ فرزند داشته باشم. دکتری رو به لطف خدا بگیرم و معلم بشم با وجود همه برکاتی که فرزندام داشتن البته سختی جای خود ولی این سختی ها شیرینه و جز رشد برای انسان چیزی نداره.
اگه بچه ها مریض میشن اینم بگم بچه هام خیلی مریض میشن🥲اگه دعوا میکنن اگه شبها خوب نمیتونم بخوابم روزها نمیتونم استراحت کنم یا .....تو همه ی اینها رشد هست و هدف از خلقت انسانها رسیدن به کمال هست و بچه ها راه میانبری هستن برای رسیدن به الله و بال پرواز میشن برای پدر و مادر به شرط اینکه نگاهمون رو قشنگ کنیم.
با وجود اینکه همه الان مارو مثال میزنن برای هم ولی باز تو حرفهاشون تیکه میندازن باز بچه نیاری یا علنا میگن دیگه نیار بسته ولی من به شدت عاشق بچه هستم با وجود اینکه بارداری های سخت داشتم و زایمانهای مشکل اما بعد ۲ بار سزارین شدن انقدرررر تلاش کردم با وجود همه مخالفتهای اطرافیان و پزشکان با فاصله ۳۰ ماه زایمان طبیعی انجام دادم به لطف امام زمانم عج تا بتونم بچه های بیشتری به دنیا بیارم.
باز هم دارم تلاش میکنم تا همسرم رو راضی کنم حتی از دوران بارداری در تلاشم، شوهرم از حرف دیگران میترسه، بهش میگم وقتی کارمون و راهی که داریم میریم درسته ذره ای شک نکن و بدون در آینده افتخار میکنی به خودت، خداروشکررر با کلی شرط راضی شد و از خدا میخوام باز هم برام جبران کنه و بهم دوقلو بده لطفا برام دعا کنین😭😍
مطمئنم این بار بیشتر حرف میشنوم زخم زبون یا هر چیزی ولی فدای یه تار موی فرمان رهبرم😍 خدا کنه که باز هم لایق مادری بشم.
خیلی از نظر مالی هوای شوهرم رو دارم و از خیلی جهات هزینه نمیکنیم فقط به خاطر اینکه فشار کمتری روش باشه و درحد خوراک که اونم باید مراقب تغذیمون باشیم چون بارداری و شیر دهی پشته هم شد و نیاز به تغذیه مناسب تری دارم در حد توان.
مسافرتمون که چند سال درمیون بود از وقتی بچه ها اومدن هر سال میریم مشهد و اربعینم پیاده روی کربلا🥲😍
دردهام بدتر که نشد هیچ بهترم شده نمیگم نیست هست، لحظه ای نیست که نباشن یا شبی نیست بدون درد نخوابم یا با درد بیدار نشم🥲ولی این رو خوب میدونم الان دیگه تو مهمونی ها تا خسته نشم پام رو دراز نمیکنم و نمازم ایستاده هست. رو صندلی هم میتونم بیشتر از یه ساعت بشینم و باورم نمیشه من همونم منتهی الان با ۴ تا بچه قوی تر شدم و تحمل درد بالا رفته، روح که قوی بشه جسم رو قوی میکنه و اینها همه همون روزی های مادی و معنوی هستن که خدا وعده داده😭
اینم بگم با یه جا نشستن و غصه خوردن ک گفتن ای کاش ها چیزی حل نمیشه فقط کافیه بلند شد و یاعلی گفت و شروع کرد🤗 خدا خودش جبران میکنه😭
خیلی هارو میشناسم که ۵ سال پیش ۳ تا بچه داشتن یا دوتا مشغول درس خوندن بودن اون موقع بهشون غبطه میخوردم ولی الان خدارو شکر خدا برام جبران کرده.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۵۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#تحصیل
#بارداری_خداخواسته
#دوتا_کافی_نیست
سال ۹۵ تو سن ۱۹ سالگی با همسرم که تو دانشگاه باهم همکلاس بودیم، عقد کردیم.۲ سال نامزد بودیم و دانشجو...
همسرم شغل و درآمد مناسبی نداشت با همین شرایط تصمیم گرفتیم عروسی بگیریم، چون دوران نامزدی حسابی خسته مون کرده بود، مخصوصا که شهرهامون هم از هم فاصله داشت.
تا یکسال بعد از عروسی هم باهم میرفتیم دانشگاه و اصلا به بچه فکرم نمی کردیم. تا ۲ سال بچه نداشتیم و من عاشق بچه بودم برعکس همسرم که هیچ حسی به بچه نداشت و همش میگفت بچه مسئولیت داره و دنبال دردسر میگردی. ولی من عاشق بچه و بچه داری بودم تا اینکه کار همسرم تو یه شرکت جور شد و من دیگه پامو کردم تو یه کفش که بچه میخوام.
با اصرار من اقدام کردیم و الحمدلله خیلی زود باردار شدم. بارداری سختی بود تا ۳ ماه ویار سخت که حتی یه لیوان آب تو معدم نمی موند و همش بالا میاوردم. اونقدر وزن کم کرده بودم که هرکسی منو میدید میترسید. بعد از ۳ ماه کم کم بهتر شدم و تونستم غذا بخورم.
دیگه مشکل خاصی نداشتم و پسر قشنگم مهر ۱۴۰۰ به دنیا اومد یه پسره فوق العاده پر انرژی و البته زرنگ که خیلی شیطنت داشت ولی اونقدر شیرین بود که همه از دوست و آشنا دوسش داشتن ولی خوب خیلی ازم انرژی میگرفت و همسرمم زیاد کمک حالم نبود و اکثرا تنها بودیم.
پسرم شب خیلی سخت میخوابید و روزام مدام فعالیت داشت و همه ی وسایل خونه رو تا جایی که دستش میرسید، شکوند😅 همه بهم میگفتن تو با این وضع دیگه بچه نیار و همین واسه پیر شدنت کافیه😆
خودمم با اینکه خیلی بچه دوست بودم، پسرم یه جوری بود که دیگه زده شده بودم و میگفتم حالا حالاها بچه نمیارم. مخصوصا که داشتم ادامه تحصیل میدادم و دانشگاه میرفتم.
پسرم رو میذاشتم پیش مادرشوهرم یا یه وقتایی شوهرم دم در دانشگاه تو ماشین نگهش میداشت تا من برم و برگردم. سخت بود ولی چون درس خوندن رو دوس داشتم برام شیرین بود.
بعضی وقتا پسرم گریه میکرد و مجبور میشدم وسط کلاس بیام بیرون اساتیدم دیگه پسرم میشناختن و باهام راه میومدن.😄
پسرم هنوز دوسالش نشده بود که فهمیدم باردارم. پسرم هنوز شیر میخورد خیلی شوکه شده بودم. اصلا آمادگیش رو نداشتم. پسرم کوچیک بود و شلوغ، در کنارش درس و دانشگام، تو فکر این بودم که با دمنوشی چیزی سقطش کنم. مدام گریه میکردم و میگفتم من بچه نمی خواستم.
حالا همسرم میگفت این خواست خدا بوده و اینطور نگو و بذار نگهش داریم و منو برد پیش یه حاج آقایی ایشونم کلی باهام صحبت کرد و گفت اگه اینکارو کنی، پشیمونی ولت نمی کنه و... خلاصه من راضی شدم و از خدا خواستم کمکم کنه.
با همون وضع دانشگاه میرفتم. کارای پسرمو می رسیدم. حتی تا دوسالگی بهش شیر دادم و میدونستم اینا همه بخاطر کمک های خداست و توانیه که خودش بهم داده.
دختر نازم اسفند ۱۴۰۲ به دنیا اومد و زندگیمون رو خیلی قشنگ تر از قبل کرد.
جوری که بعد از اومدنش هم پسرم آروم تر و عاقل تر شد، هم شوهرم خیلی بیشتر کمک حالم شد و نگاهش نسبت به بچه عوض شد و عاشق بچه شده😍
توی فک و فامیل و دورو بریای ما، زیاد بچه آوردن و پشت هم آوردن رو بی کلاسی میدونن و همه بهم میگن بسه دیگه بچه نیار، حالا که هم دختر داری هم پسر به فکر خودت باش. اما من و همسرم تصممیم داریم دوباره بچه بیاریم ترجیحا دوقلو😍🤭
نمیخوام وقتی مُردم و رفتم اون دنیا پیش حضرت زهرا خجالت زده باشم که راحتی رو ترجیح دادم با اینکه می تونستم، نسل شیعه رو اضافه نکردم در حالیکه یهودی ها، هر زن بیشتر از ۵ تا بچه میاره.
خدا کمک کنه بتونیم نسل شیعه ی واقعی امیرالمومنین رو زیاد کنیم و بچه های خوبی تربیت کنیم که موثر در امر ظهور باشن و به اسلام و ایران خدمت کنند.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۵۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
بنده متولد ۸۰ هستم و همسر عزیزم متولد ۷۶، من بچه لوسی بودم و کار خونه و ... هیچ وقت انجام نمیدادم تو دوران مجردیم، همیشه باید همه چیزم سرجاش می بود و نباید به هیچ عنوان کمبودی از لحاظ مالی و... می داشتم و همیشه در گردش و تفریح بودم.🤦🏻♀😬
دبیرستان رشتم گرافیک بود و اخرای دبیرستان بودم که به لطف خدای مهربون مذهبی شدم و مسیرم تغییر کرد.🥺😍
پدر ورشکسته شدن ما از صفر شروع کردیم. با اینکه اون سال دانشگاه تهران با رتبه ی خیلی خوبی گرافیک قبول شدم اما به خاطر هزینه های رشته م راضی نشدم پدرم رو به سختی بندازم. با اینکه میدونستم پدرم تمام تلاشش رو خواهد کرد برای راحتی و آسایش من. اما دلم راضی نشد.
بنابر این دانشگاه دیگری رو برای رشته روانشناسی انتخاب کردم و چند ترم روانشناسی خوندم و تو اون دوران یعنی اواخر سال ۹۹ با همسرم به طور سنتی آشنا شدیم.
اوایل ۱۴۰۰ ازدواج کردیم، همسرم طلبه بودن درآمد ماهیانه شون ۴۰۰ هزار تومان😁
با همسر جان تصمیم گرفته بودیم عروسی نگیریم، اما خانواده همسرم رضایت ندادن و مصمم بودن برای ما عروسی بگیرند، با این حال چون شغل پدر همسر جان آزاد و متوسط بود، شرایط عروسی گرفتن تا دوسال آینده رو هم نداشتند.
ما هم تصمیم گرفتیم با کم ترین هزینه ممکن عروسی رو برگزار کنیم تا دوسال طول نکشه و تقریبا از ۶ الی۷ماه بعد از عقد عروسی گرفتیم.
لباس عروس و از دوستم امانت گرفتم، فیلم بردار نگرفتیم، دسته گل عقدم رو برای عروسی برداشتم و... تا بتونیم زندگی مشترک مون رو زود تر شروع کنیم...😍
سال ۱۴۰۰ به لطف خدای عزیزم ازدواج کردیم و اون سال هم همسرم سربازی رفتن که اینجا با حقوق سربازی زندگیمونو آغاز کردیم.😅
سال ۱۴۰۱خدا بهمون پسر گلمون رو هدیه دادن. با شرایط سختی که تو دوران بارداری داشتم، دیگه هیچ کس فکرش رو هم نمیکرد خانواده ما بخواد به بچه دیگری فکر کنه اصلا...
که سال۱۴۰۲ برای دیگران شگفتانه و برای ما سال پربرکت تری بود چرا که خدای مهربونم هدیه دوم زندگیمو دادن، دخترگلم و یه برادر مهربون به بنده دادن که با دخترم ۱۲ساعت کلا تفاوت سنی دارن😅
خواهر زاده ۱۲ساعت بزرگتر از دایی شون هستن.(بالاخره اصرار های دختر ارشد خانواده که بنده باشم جواب داد و پدر و مادرم صاحب یک گل پسر دیگر شدند.)😂
سر بارداری دوم اتفاقات سخت تری افتاد و از لحاظ جسمی و روحی مساعد نبودم. همه میگفتن قطعا این دیگه آخرین بچه ش میشه و دیگه به بچه دار شدن فکر نخواهد کرد.😂🤦🏻♀
که مجدد سال ۱۴۰۳ خدای بزرگم بچه سومم رو که دی ماه به دنیا میان ان شاالله بهمون هدیه دادن.
بماند که چقدر تو این چهار سال زندگی مشترک فراز و نشیب ها و سختی هایی داشتیم. تو یه خونه ی ۴۵ متری در اطراف تهران مستاجر هستیم و اخیرا یه پراید تصادفی خریدیم.
مدتی تحصیلم رو به خاطر شرایط نامساعد بارداری ترک کردم و از امسال ادامه تحصیلم رو با تمام شرایط سخت مجدد شروع کردم. و می خوام به خاطر علاقه شخصی و سخنان حضرت آقا دارم رشته ی آی تی میخونم که در زمینه هوش مصنوعی ورود کنم.
حرف های اطرافیان هم بماند. اما الحمدلله بنده هیچ وقت حرف های دیگران رو تو تصمیماتی که میگرفتم دخیل نمیدادم و نمیدم. چه از حجاب گرفتنم، از ازدواج کردنم و از بچه های شیره به شیره داشتنم...🌱
همیشه قدردان خدای مهربونم هستم و میدونم که این فرزندان نعمت زندگی من و همسرم هستن و همیشه خدارو شکر میکنم بابتشون با وجود تمام مشکلات و سختی ها و شب بیداری ها ارزشش رو داره و امیدوارم خدای مهربونم مارو هیچ وقت از این نعمات محروم نکنند و در رحمتشون رو به روی ما نبندند ان شاالله.
لازم به ذکر است که بله، جهاد بنده فرزند آوری است و قطعا خانواده کوچک ما گوش به فرمان حضرت آقا است و فرزندانم هم نذر امام حسین و امام زمانم هستند ان شاالله.
از بزرگوارانی که این متن رو تا آخر خوندن تقاضا دارم تا برای عاقبت به خیری خانواده کوچک ما دعا کنند...🥺🌱
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ بازخوردهای شما در ارتباط با تجربه ۱۰۵۸
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#تحصیل
#ساده_زیستی
#رزاقیت_خداوند
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۰۶۳
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#تحصیل
#اشتغال
#مشیت_الهی
من متولد ۶۷ هستم، ۱۷ سالم بود تازه، دیپلم گرفته بودم که مامانم فوت کرد و ما شش تا بچه بدون مادر موندیم. البته پدر خوبی داریم وخواهرو برادرای خیلی مهربونی هستیم و مواظب همدیگه بودیم تا آسیب روحی مون کمتر باشه.
پدرم بعد از یک سال، ازدواج کردند و خانم بابام، منو برای ازدواج به خواهرزادهشون معرفی کردن. ما هم به طور سنتی با هم ازدواج کردیم ولی از کم شانسی ما هنوز ۵ ماه از ازدواج ما نگذشته بود که همسرم طی یک حادثه، کمر و پا شون آسیب دید و به مدت دو ماه در بیمارستان بستری شدند.
متاسفانه روزهای خیلی سختی بود که مجبور بودم تحمل کنم چون همسرمو عمیقاً دوست داشتم البته این ازدواج هر چند که سنتی بود ولی همسرم هم خیلی مهربان و با محبت بود.
بعد از دو ماه همسرم از بیمارستان مرخص شدند ولی من مجبور بودم قد رعنای همسرمو روی ویلچر تحمل کنم و این روزهای سخت سپری شد تا اینکه بعد از یک سال تونست با عصا راه بره و خوشبختانه بعد از یک سال دیگه تونست به صورت مستقل باشن ولی جوری که همگی متوجه آسیب پا و کمرش میشدن، با این وجود، من خیلی خوشحال بودم، چون مرد زندگیم دوباره سر پا شده بود و ما بعد از این پروسه سخت تونستیم بریم سر خونه زندگیمون البته زحمت عروسی و وسایل با خانواده همسرم بود.
مرداد ۸۷ بود که ما رفتیم سر زندگیمون و بعد از یه مدت باردار شدم. که دوقلوهام دی ۸۹ به دنیا اومدن. روزای سختی بود بیمادری و غریبی با دو تا بچه ولی خدا خیلی کمکم کرد. چون بچههام نوزادی و خردسالی خیلی خوبی داشتن. دوقلوهام دو سال و نیمه بودن که به صورت خداخواسته یه خواهر جون خدا بهشون توی تیر ماه ۹۲ هدیه داد و خانواده ما شده بود ۵ نفره، دو تا دختر خوشگل با یه پسر ناز ولی من همچنان به بچه فکر میکردم.
تا اینکه همسرم، همین که دخترم رو از شیر گرفتم گفت چون قول دادم یک روز میذارم بری دانشگاه الان موقعش هست و هزینه دانشگاه رو برام یکجا واریز کرد.
من با سه تا بچه قد و نیم قد وارد دانشگاه شدم. شب قبل دانشگاه رفتن مجبور بودم غذا درست کنم که وقتی میام بچههام گرسنه نخوابن. البته همسر مهربونم خیلی باهام یار بود، کمکم میکرد به طوری که دختر دو سه ساله ام رو در مغازه میبرد تا من از دانشگاه بیام (۹۰کیلومتر فاصله دانشگاه تا شهرستان ما) و این پروسه ادامه داشت تا اینکه من تونستم با سختی و سستیهای زیادی فوق دیپلم بگیرم.
همین که کارای فارغ التحصیلیم تموم شد فهمیدم باردارم. خیلی خوشحال شدم چون از ته دل بچه دوست داشتم و همون حین فارغ التحصیلی متوجه شدم یک آزمون استخدامی مرتبط با رشته من هستش که شرکت کردم و آزمونو قبول شدم.
بچهام یک سالش بود که شروع به کار زدن و ابلاغمونو گرفتیم و توی شهرستان خودمون رفتم سر کار، چهار تا بچه داشتم شاغلم شدم و خیلی هم خدا را شاکرم و همچنان سر کار میرفتم. البته آدمای خوب دورو برم زیاد بودن، دوستم زحمت نگهداری بچمو کشید و من میرفتم سرکار.
۵ سال از خدمتم گذشت در صورتی که بارداری پسر کوچیکم با مشکلات زیادی روبرو شده بودم( سر فرزند چهارمم ۱۰روز آی سی یو بستری بودم بعلت آمبولی) ولی من امیدم به خدا بود میگفتم خدا هست و امام زمان خودش به زندگی من نظر داره و عمیقا متوجه نگاه آقا امام زمان در زندگیم شدم، که خوشبختانه پسر خوشگلم و هم خودم جفتمون از این امتحان الهی پیروز اومدیم بیرون.
بعد از ۵ سال خدمت الان که پسر کوچیکم کلاس اول هست. به فرمان ولی فقیه لبیک گفتیم و الان که در حال تحصیل ارشد هستم ترم آخر، خدا بهم یه پسر خوشگل دیگه هدیه داد و الان خانواده ما ۷ نفره است، سه تا پسر خوشگل و دو تا دختر مهربون که اینا همه لطف خداست.
هر کی میگه بچه مانع موفقیت و تحصیل و اشتغال هست متاسفانه حرفی بیش نیست، بلکه هر بچه پله ترقی پدر و مادر هستند و من به عینه سر هر کدوم از بچههام لطف خدا حسابی شامل حالم شده و امیدوارم همانطور که حضرت آقا فرمودن در نماز شبشون دعاگوی مادران لبیک گوی جهاد فرزندآوری هستن دعا شون شامل حال منو بچه هامو همسر خوبم بشه.
ممنون میشم برای عاقبت بخیری فرزندانم و فرج آقا امام زمان صلواتی بفرستین و دعا گوی منو بچه هامم باشین.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075