eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ نوبت بچه داری من است... 🔹رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نماز می خواند در حالیکه در بغل او فرزند دخترش امامه بود. وقتی می ایستاد، بچه را بغل می گرفت و وقتی به سجده می رفت بچه را زمین می گذاشت و نماز جماعتش را با بچه داری تمام می کرد. این معنایش این است که مسائل و وظایف، گاهی با هم تداخل می کند. انسان بایستی وظائفی که به عهده اش هست را انجام بدهد. 🔹ما اگر بخواهیم بچه ها را حذف کنیم باید ازدواج نکنیم و اگر بخواهید ازداواج نکنید باید بپذیرید که نسلی که رفت نسل دیگری نباشد که جای آنها را بگیرد، جای سوخته ها را چیزی نباشد سبز کند. اگر آن را نمی پذیری باید همسر بگزینی؛ اگر همسر را می گزینی باید قسمتی از بچه داری را تحمل کنی. یعنی سهم داری. 🔹من حتی با بچه اولم که از این کوچکتر بود، یک بازجویی مفصل در ساواک رشت پس دادم و هرچه کردند که بچه را از من دور کنند [نتوانستند]. من گفتم: الان نوبت بچه داری من است. اگر می خواهید بازجویی کنید، من با این بچه هستم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ تقسیم کار... چون بچه ها شبها خیلی گریه می کردند و تا صبح بیدار می ماندند؛ امام شب را تقسیم کرده بودند؛ یعنی مثلا دو ساعت خودشان از بچه نگهداری می کردند و خانم می خوابیدند و دو ساعت خود می خوابیدند و خانم بچه ها را نگهداری می کرد. روزها بعد از تمام شدن درس، امام ساعتی را به بازی با بچه ها اختصاص می دادند تا کمک خانم در تربیت بچه ها باشند. 🔹عروس امام خمینی(ره) به نقل از همسر امام 📚برداشت هایی از سیره امام خمینی ج ۱ ص ۶۲ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ تنها دوست داشتن بچه ها کافی نیست... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ برو کمک خانمت... آقا سید مهدی قوام، منزل یکی از دوستانش مهمان بود. میزبان رو کرد به همسرش و گفت: «صبحانه را آماده کن! تا من دعایم را بخوانم». و شروع به خواندن دعا کرد. قوام ابرو در هم کشید و گفت: «این چه دعایی است که می‌خوانی؟ بلند شو برو کمک خانمت!» 📚 مسیحای شهر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
خیلی ممنونم از مطالب خوب کانالتون. یه چیزی که توی مسئله ی فرزندآوری کمتر بهش توجه میشه، نقش پدران هست. حتی مطالب همین کانال هم بیشتر روی از خودگذشتگی و فداکاری جسمی و روحی مادران در مسئله ی افزایش جمعیت تأکید داره که البته با توجه به اینکه احتمالاً بیشتر اعضای کانال خانمها هستن، کار اشتباهی هم نیست. اما من می‌خوام به مردان متدین و انقلابی و مذهبی بگم که ولایت مداری و اطاعت از امر رهبر، فقططط در بوجود آوردن فرزند نیست و همسران باید در نگه داری و تربیت فرزند و رسیدگی به امور درسی و پرکردن اوقات فراغت فرزندان، خودشون رو شریک کنند. از طرف دیگه طبعا لازمه تلاش بیشتری برای فراهم کردن امکانات اقتصادی برای خانواده داشته باشند. یعنی همون طور که لازمه خانمها قناعت بیشتری پیشه کنند و مخارج غیر ضروری رو حذف کنند حتما آقایون هم باید احساس مسئولیت بیشتری بکنند و حاضر باشند از آسایش و تفریح و راحتی خودشون بزنند. مخصوصا در شرایط کنونی و مشکلات قرنطینه لازمه آقایون همدلی بیشتری با همسرشون داشته باشن چون بودن مداوم بچه ها توی خونه مخصوصا اگه آپارتمانی باشه و کلاسهای آموزشی آنلاین اونم در مقاطع مختلف و درگیری بچه ها توی خونه، رسیدگی به تکالیف و تصحیح اونها ، مدیریت روحیه و احساسات بچه ها و انجام همه ی کارهایی که خانمها قبل از کرونا انجام میدادن و الان به علت حضور بچه ها تو خونه چند برابر وقت و انرژی میبره، مثل تهیه غذا و مرتب کردن خانه و شستن ظروف .... بار زیادی روی دوش خانم ها انداخته که لازمه پدران هم سهم خودشون رو ایفا کنند و اگر که فرضا به علت شرایط کاری یا... نمیتونن به صورت فیزیکی کمک کنند، حتما به خانمشون بگن که زحمات اونها رو میبینن و سختی کارشون رو درک میکنند و همین طور توقع شون رو پایین تر بیارن و با مدیریت صحیح خودشون فرزندان رو مجبور کنند که سهم خودشون رو در انجام وظایف خودشون به عهده بگیرن. خلاصه اینکه... آقایون مومن و معتقد و انقلابی، قبل از اینکه به همسرانتون بخاطر مخالفت با فرزندآوری، برچسب ضد ولایت فقیه و ...بزنین یه نگاهی به عملکرد خودتون بندازین و ببینید آیا به وظایف خودتون در قبال همسر و فرزند عمل میکنید یا عمل شما به دستورات رهبر فقط در تولید فرزند خلاصه میشه و بقیه ی بار ولایتمداری تون رو به عهده ی همسرتون میذارین؟! کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین خیلی ممنونم از مطالب خوب کانالتون. یه چیزی که توی مسئله ی فرزندآوری کمتر بهش توجه می
✅کارگزاران خدا روی زمین... درسته که الان شرایط واقعا سخت شده برای گذراندن روزها با بچه ها ولی یه نگاهی بندازید به سیل خانمهایی که واقعا به نظرم کارگزاران خدا روی زمینن.... اکثر آقایون در بچه داری کمک شایانی نمیکنن... تازه اگر خودشونم بچه بازی در نیارن... ولی به نظر من این دلیل برای مخالفت با فرزندآوری نمیشه... من یه خانم مهندس فارغ التحصیل از دانشگاه تهران میشناسم که از اقوام هستن که ماشاءالله خداوند ۴ تا دسته گل بهشون داده بود که البته الان همگی دیگه بزرگ شدن ولی شما اگر از همسرش بپرسید بچه ها چجوری بزرگ شدن؟ ایشون میگه من اصلا نفهمیدم که بچه ها کی بزرگ شدن!!!! از بس خبر از امورات بچه ها هم نداشت ولی خانمشون با ایمان قوی و این عقیده که زن در بدترین حالات هم نباید با همسرش بداخلاقی کنه با نشاط کامل و زندگی برنامه ریزی شده بدووووون هیچگونه منتی بر سر شوهر و خانواده شوهر این ۴ تا بچه را بزرگ کرد و آبروی خانوادش شد... به نظرم اینکه نگاه کنیم ببینیم ما فقط در این شرایط تنها نیستیم و خییییلی از بانوان مسلمان ایرانی در حال پروش فرزندان بدون هیچ گونه منتی هستن قوت قلب میگیریم... دعا میکنم که اجر تمام زحماتتون، نگاه سراسر مهربان آقاجانمون باشه کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین ✅ تنها دوست داشتن بچه ها کافی نیست... #فرزندآوری #همراهی_همسر #سبک_زندگی_اسلامی
✅ نوبت جهاد ماست... در پاسخ به این مادر عزیزمون خواستم بگم: تو شرایط فعلی، فرزندآوری جهاده. جهاد یعنی چی؟! اگر من همه چیز در اختیارم باشه و نیرو کمکی و پشتیبانی و مالی و ... که دیگه اسمش جهاد نیست!!! جهاد یعنی با نبود مهمات، نیروی کمکی، پشتیبانی، بدون تجهیزات و با دست خالی زدن به دل دشمن. ۸ سال دفاع مقدس رو مرور کنیم. پول نداشتیم، مهمات بخریم، چون نفتمون تحریم بود، نمی خریدن، نه مهمات بهمون می فروختند و ... یکی اون وسط پیدا نمی شد بگه فرمانده چون اسلحه به من نرسیده، پس من نمی جنگم! ۲نفر یک اسلحه داشتن! یکی نمی گفت چون تجهیزات درمانی نیست من نمی جنگم! تازه برای جان فشانی و حضور در میدان نبرد رقابت می کردن، التماس می کردن. چرا ما یادمون میره؟!! جهاد سختی داره، درسته، خیلی هم سخته. اماثواب زیادی هم داره، آدم رو قوی و محکم می کنه 😊 نفسم هم از جای گرم بلند نشده. ۲ تا فرشته پشت سر هم دارم، سومی هم در حالی تو راهه که همسرم ماه هاست با ما نمی تونن زندگی کنن و برای کار رفتن شهر دیگه😔 با ۲تا بچه که بهونه پدر رو دارن و ۲۰ روز یکبار بهمون سر میزنن، خدا رو شکر 🤲 تازه گل پسرم ۱۰ تا آبجی داداش می خواد، آبجی داداش هایی که زود بیان، دیر نیان😁 آخه براش سخته انتظار. الان هم ناراحتم که چرا حرف دکتر ها رو به خاطر کرونا گوش کردم و دیر اقدام کردم. اما جلو ضرر رو از هر کجا که بگیری منفعته😉 ان شاءالله خداوند به همه توان مضاعف بده و فرزندان سالم، صالح، خوش قدم، خوش روزی، عاقبت به خیر، سرباز و یاور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف عنایت کنه 🤲 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۴۱۹ چند ماه طول کشید تا خودمو پیدا کنم رفتم دکتر بدنم خیلی ضعیف شده بود، خلاصه بعد از رفع کم خونی و... دوباره تصمیم به بارداری گرفتم و شکر خدا باز زود باردار شدم. دوباره ویارهای شدید و این سری باید هر روز آمپول های دور ناف هم ۹ ماه میزدم که علاوه بر هزینه که اون موقع سال ۹۷، ۱۴ هزار تومن بود دونه ای، دیابت بارداری دوباره سراغم اومد و معده دردهای وحشتناک همیشه در ایام بارداری. و یه مشکل اساسی دیگه که کیسه صفرام هم پر سنگ شده بود و درداش امون مو بریده بود. بلاخره ۹ ماه بارداری با دردهای فراوان سپری شد و تیر ۹۷ خدا بهمون یه گل پسر به نام آقا سید عباس داد. بماند که انتخاب اسم پسرم هم با ماجراهایی توسط مامانم که سید بود صورت گرفت. سر قبرش ازش خواستم که اسمشو اون انتخاب کنه و یه جوری به ما بگه که شد. برکت پسر گلم کمتر از خواهرش نبود. خونه ۸۵ متری شد خونه ۱۲۰ متری تو محله خیلی بهتر از قبل و وقتی ۱/۵ ساله شد، ماشینمون رو هم عوض کردیم و یه mvm خریدیم. دو ماهه بود سید عباس که ارشد قبول شدم و مهر ماه درسمو شروع کردم با بچه دو سه ماهه خیلی سخت بود ولی همسرم خیلی کمکم میکرد بعضی وقتا برای رفتن من به دانشگاه وقتی مادرشوهرم کار داشت و نمیتونست بچه رو نگه داره، مرخصی می گرفت تا من برم کلاس. تو بچه داری و هم تو خونه داری عصای دستم بود البته از اول زندگیمون خیلی تو کارای خونه کمک میکرد چون هردومون درس داشتیم تا حدی که مثلا مینشستیم اون هویج پوس میکند و من رنده میکردم. اون جارو میکشید و من گردگیری. خلاصه با این اوصاف با بچه کوچیکو، دخترم که کمی حسودی میکرد و رفتاراش عوض شده بود و برای همه چی بهونه میکرد و انرژی زیادی ازم میبرد ولی با این حال برای درسام شبا تا صبح بیدار می موندم و کارای دانشگاهم رو میکردم. جوری خوب میخوندم که با معدل ۱۹ و خرده ای شاگرد اول ورودیمون بودم. و الان تو جایی هستیم که هردو مون فوق لیسانس شدیم و مشتاق و تلاشگر برای ادامه تحصیل در مقطع دکتری انشاالله. الانم تصمیم به آوردن بچه سوم داریم به لطف خدا که انشاالله با دعاهای شما خدا بهمون یه بچه سالم و صالح عطا بکنه. از لحاظ اقتصادی بعد اومدن به خونه جدید و تولد بچه دوم و هزینه دانشگاه من و همسرم به مشکل مالی برخوردیم طوریکه نمی تونستیم وام هایی که گرفتیم و پرداخت کنیم و جمع شده بودن و هر روز بانک تماس میگرفت و همسرم خیلی نگران این وضعیت بود. که من پیشنهاد کردم تا مقداری از طلاهامو بفروشم و چند تا از وام هامون رو تصفیه کنیم. و این کارم کردیم و خیال همسرم آسوده شد و ما همیشه و در همه حال پشت هم بودیم در زندگیمون. برنامه ام برای زندگی با کمک خدا بعد یک ونیم سالگی بچه سوم، بچه چهارم هست تو این سه چهار سال که من درگیر بچه ها هستم همسرم هم دکتری شو میخواد بخونه که بعد اون من بخونم که ایشالا بعد از زایمان چهارمی، درسمو ادامه بدم و دکتری قبول شم تا به آرزوم که تدریس تو دانشگاه هست برسم انشاالله. در آخر از خانواده ها مخصوصا از پدر مادرها خواهش میکنم سنگ جلوی ازدواج جوون ها نندازن، دیدن جوونی ایمان و اخلاقش خوبه اونو ملاک قرار بدن. به خدا بقیه اش جور میشه، همین طور که من به عینه در زندگی خودم دیدم. الان من صاحب دو فرزندم که نور چشم خانواده خودم و شوهرم هستن و همه خیلی زیاد و خاص دوستشون دارن و خودم و همسرم تلاش کردیم تا جوری رفتار کنیم و که بتونیم تکیه گاه بزرگترای خودمون باشیم چه طرف خودم، چه طرف همسرم حتی به عنوان تکیه گاه محبتی براشون. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
مقاله‌ای در یك كتاب به نام «روانشناسی مادران» به قلم یك بانوی فرانسوی ... درج شده بود. این خانم طبق مندرجات آن مقاله، دکترای روانشناسی دارد و خودش نیز مادر است و سه فرزند دارد. در قسمتهایی از این مقاله نیازمندیهای یك زن- در حالی كه باردار یا بچه دار است- به محبت و مهربانی شوهر به خوبی اشاره شده است. می‌گوید: وقتی كه زن نخستین ضربه‌های كوچولوی بچه‌اش را در شكم خویش احساس كرد شروع می‌كند به گوش دادن به همه‌ی صداهای اندام خود. حضور موجود دیگری در بدن زن چنان سعادت و خوشحالی به او می‌دهد كه كم كم میل به انزوا و تنهایی پیدا می‌كند و از دنیای خارج قطع ارتباط می‌كند، زیرا می‌خواهد با كوچولویی كه هنوز به دنیا نیامده است خلوت كند ... مردها در روزهای بارداری همسرانشان وظایف بسیار مهمی به عهده دارند و متأسفانه همیشه از انجام این وظایف شانه خالی می‌كنند. مادر آینده نیاز دارد كه حس كند شوهرش او را می‌فهمد، دوست دارد و پشتیبان اوست وگرنه وقتی دید كه شكمش بالا آمده است، زیبایی‌اش لطمه خورده، حالت استفراغ دارد و از زایمان می‌ترسد، همه‌ی این ناراحتی‌ها را به حساب شوهرش خواهد گذاشت ... مرد وظیفه دارد كه در ماه‌های بارداری بیشتر از پیش در كنار زنش باشد. خانواده به پدری مهربان نیاز دارد تا زن و بچه‌ها بتوانند از همه‌ی مشكلات و شادی‌ها و اندوه‌های خود با او حرف بزنند، حتی اگر حرف‌هایشان بی‌معنی یا خسته كننده باشد. زن باردار خیلی نیازمند آن است كه از بچه‌اش با او حرف بزنند. تمام غرور و افتخار یك زن مادر شدن اوست و وقتی احساس كند كه شوهرش نسبت به كودكی كه او بزودی به دنیا خواهد آورد بی‌اعتناست، این احساس غرور و افتخار جایش را به احساس حقارت و بیهودگی می‌دهد، از مادر بودن بیزار می‌شود و بارداری برایش معنی یك «احتضار» پیدا می‌كند. ثابت شده است كه چنین زنانی دردهای بارداری را خیلی به دشواری تحمل می‌كنند ... رابطه ی مادر و فرزند یك رابطه‌ی دو نفری نیست، بلكه یك رابطه‌ی سه نفری است: مادر- كودك- پدر، و پدر حتی اگر غایب باشد (زن را طلاق داده باشد) در زندگی درونی مادر، در تخیلات و تصورات او و نیز در احساس مادری نقش اساسی دارد ... ». اینها بود سخنان یك بانوی دانشمند كه هم روانشناس است و هم مادر. 📚 نظام حقوق زن در اسلام کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵٢۶ من ۲۰ سالمه و همسرم ۲۷ سال هر دو عاشق بچه بودیم و لحظه شماری می‌کردیم برای بارداری و فرزندآوری فرزند اولم به لطف خدا به دنیا اومد، الحمدلله بچه صبور و آرامی بود به طوری که به تصمیم خودمون در هشت ماهگی فرزندم مجدد باردار شدم و مشکلاتم از اونجا بیشتر شد. ضعف شدید و ویار و ناتوانی در انجام بعضی کارها... طوری ضعف می‌کردم که فقط می‌خواستم یه چیزی سریع آماده کنم برای خوردن، یعنی اصلا مهم نبود چی و چطور، مثلا پلو بار می ذاشتم خام بود، خمیر بود سوخته بود یا هرچی... اما همسرم وضعیت و شرایطمو درک نمیکرد، و مدام غر میزد که دیگه غذا درست نکن... دو سه بار تو بارداری شدیدا مریض شدم و حالم خیلی بد بود، اما ایشون حتی زحمت نمی‌داد به خودش کمکی بکنه و مادرم میومد منزلمون و ازم پرستاری می‌کرد😔 حتی با همون وضعیتم پیش اومده بود برای نامرتب بودن خونه نق بزنه... بعد زایمان هم تا چند روز کمک دست بود اما بعد یه مدت باز روز از نو. بچه بیست روزه رو بغل می کردم گریه نکنه، تا بتونم فقط غذا درست کنم. الان کوچیکه نه ماهشه و بزرگه دوسال و خورده ای... روز ها خیلی سخته، دیگه اعصاب و حوصلم نمیکشه و بچه رو دعوا می‌کنم. باید مدام بزرگه رو ببرم دستشویی، ((اونم چندروز پیش بحث مفصلی پیش اومد که همسر می‌گفت از پوشک نگیرش همه جارو نجس میکنه...)) و این یکی فرزندم وقتی میبینه تنها شده میزنه زیر گریه، یا میاد سمت توالت و مجبورم بغلش کنم... و در کنار این ها کارای خونه و آماده کردن ناهار و شام و... عملا هیچ وقتی برای خودم نمی‌مونه... همسرم از راه که میاد گوشی میگیره دستش، یا میره طبقه پایین خونه مادرش، یا میره بیرون... مدتی پیش هم یه عزیزی رو از دست دادم و حال روحی بدی داشتم اما حمایتی نشدم از سمت ایشون در بچه داری خلاصه کنم... به قدری خسته ام، و از کار ها و حرفای همسرم دلشکسته شدم، که با وجود اینکه علاقه دارم بچه های زیادی داشته باشم، اما ترجیح میدم با این شرایط فرزند دیگه ای نداشته باشم... نه در بارداری هام حمایت شدم و نه بعد اون💔 کاش آقایون درک و همدلی بیشتری داشته باشن تو این شرایط کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
آقایون هم شرایط خانم ها رو درک کنند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
برو کمک خانمت... آقا سید مهدی قوام، منزل یکی از دوستانش مهمان بود. میزبان رو کرد به همسرش و گفت: «صبحانه را آماده کن! تا من دعایم را بخوانم». و شروع به خواندن دعا کرد. قوام ابرو در هم کشید و گفت: «این چه دعایی است که می‌خوانی؟ بلند شو برو کمک خانمت!» 📚 مسیحای شهر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
این جهاد وظیفه تک تک افراد جامعه است. 👈 مقام معظم رهبری: "تلاش برای افزایش نسل و جوان شدن نیروی انسانی کشور و حمایت از خانواده، یکی از ضروری‌ترین فرائض مسئولان و آحاد مردم است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۰   واسطه از سختگیری من ناراحت می شد و می گفت:"شما دقیقا بگو چی میخوای؟" می گفتم:" دیگه تو این سن صرفاً نمیخوام بچه داشته باشم، من اهداف خاصی دارم و کسی که امانت دار بچه ی منه، باید شرایطی که میخوام رو داشته باشه. (البته، این سختگیری بنده، بخاطر اهداف آینده ام بود، وگرنه عزیزانی که دنبال اجاره دادن رحم خود هستند، انسانهای بسیار شریف و زحمتکش و عزیز خداوند مهربان هستند.) واسطه هم گفت:" با این حساب، نمی تونم به شما کمکی کنم. شما خودتون باید اقدام کنید و از طریق سایت ها فراخوان بدین. "    بعد از آن، خودم در سایت های مرتبط جستجو کردم تا اینکه با خانمی، ۳۰ ساله آشنا شدم. او زنی بزرگوار، پاک و ایثارگر بود. آنها مستاجر بودند و مشکل شدید مالی داشتند. همسر او برای تهیه پول پیش خانه، قصد فروش کلیه اش را داشت. ولی خانم موافقت نکرده بود و تصمیم گرفته بود رحمش را اجاره بدهد. آنها زندگی بسیار گرم و صمیمی داشتند و این خانم با ایثارگری و مهر و محبت تمام، برای حفظ زندگی اش تلاش می کرد. ما به منزل شان رفتیم و با آنها صحبت کردیم و مدارک شان را دیدیم. با توجه به رابطه خوبی که با هم و تنها فرزندشان داشتند، مورد پسندمان واقع شدند. من شرایطم را برای آنها توضیح دادم و گفتم:" میخوام یه انسان پرورش بدیم، نه صرفا یه بچه." آنها هم پذیرفتند.    آن خانم به من گفت:"حقیقتش من آدم صادقی هستم، اما پایبند به نماز نیستم." گفتم:" این حرفی که زدی، نشونه صداقت شماس و همین راستگویی برای من خیلی ارزشمنده! امیدوارم که این بچه باعث بشه تحولی درون شما ایجاد بشه و نمازخون هم بشید."    بعد با هم به مطب خانم دکتر مراجعه کردیم و موافقت او را هم گرفتیم. ولی بعد از انجام آزمایش های لازم، و مصرف دارو، خانم دکتر گفت:" دیواره رحم این خانم مشکل داره. متاسفانه باید شخص دیگه ای پیدا کنی." من از شدت ناراحتی سکوت کرده و فقط به خانم دکتر زل زده بودم. خانم دکتر گفت:" این خانمو دوست داری؟" گفتم:" بله! دلم میخواد همین خانم، امانت دار بچه ما باشه!" خانم دکتر گفت:" باشه. پس یه بار دیگه هم امتحان می کنیم. باید باز مدتی دارو مصرف کنه تا ببینیم شرایطش چطور میشه!؟ "    خود آن خانم هم از این اتفاق خیلی ناراحت شده بود. من به او دلداری می دادم و می گفتم:" نگران نباش، ما کنارت هستیم! هر قدر طول بکشه، بازم تو رو رها نمی‌کنیم. احساس من اینه که خدا شما رو برای حل مشکل ما در نظر گرفته. پس اونقدر صبر می کنیم تا شرایط شما برای انتقال مناسب بشه. هر مبلغی هم که لازم باشه، هزینه می کنیم." اون خانم و همسرشان از ما تشکر کرده و بسیار خوشحال شدند.    تا اینکه بعد از چند ماه مصرف دارو، شرایط خانم برای انتقال جنین ها ایده آل شد و بالاخره قرارداد محضری را نوشتیم. اواخر اسفند ۱۴۰۰ سه تا جنین انتقال داده شد. با همان اولین انتقال به لطف خدا هر سه جنین گرفت و ایشان بعد از تعطیلات عید آزمایش داد و این خبر خوش رو به ما رساند. جالب اینکه هر جنین هم کیسه آب جداگانه ای داشت.    وقتی خدمت خانم دکتر رفتیم، گفتند:" باید یکی از جنین ها رو از بین ببرید، سه تا زیاده!" بعد برای سقط، یکی از اساتیدشان را به ما معرفی کردند. بعد از سه جلسه مشاوره من و همسرم و آن خانم و همسرشان، با استادشان در مطب، ما نتوانستیم با از بین بردن هیچ کدام از جنین ها موافقت کنیم و کاملا مصمم گفتیم:"ما به این سن رسیدیم، دوست نداریم آدمکش بشیم! یا هر سه بچه با هم، یا هیچ کدوم، دیگه هرچی خدا بخواد." همکار خانم دکتر روی کاغذ نوشت: "این خانواده با حذف یکی از جنین ها موافقت نمی کنند. لطفا اجازه بدهید هر سه جنین باقی بمانند. علت سزارین سابق این خانم هم، عدم باز شدن دهانه رحم شان، بعد از پایان ۴۱ هفته بوده، یعنی دهانه رحم جایگزین محکم است و به نظرم این خانم جوان، توانایی نگهداری هر سه جنین را دارد."    آن خانم بزرگوار هم گفت:"خواهش می کنم ! جنینی را حذف نکنید، من با توکل بر خدا، هر سه بچه رو نگه میدارم و مراقبت لازم را بعمل می آورم، در عوض شما هم مبلغ بیشتری بهمون بدید!" ما هم قبول کردیم. وقتی ماجرای عدم حذف جنین را برای خانم دکتر تعریف کردم با عصبانیت روی میز کوبید و گفت:"چرا این کارو کردین؟!!چرا بدون حذف جنینی، به مطب آمدید؟!!!" وقتی نامه استاد را به او نشان دادیم، به آرامی گفت‌: "ایرادی نداره! حرف استاد برام حجته. ولی باید خیلی مراقبت کنید. چون بارداری سه قلویی، بارداری پرخطر محسوب میشه و احتمال سقطش زیاده. فعلا خانم باید استراحت مطلق باشه و با کوچکترین مشکلی بلافاصله به مطب یا بیمارستان مراجعه کنه." 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۰ در زمینه تغذیه هم، به دکتر طب سنتی مراجعه کردیم. نظر ایشان این بود که برای رشد مطلوب سه قلوها، مادر باید بعضی از آجیل ها و شیره انگور و میوه های فصلی خاص، انجیر، مویز، گلاب و... مصرف کند. به همین دلیل، جدا از پول نفقه ای که ماهیانه به آن خانم پرداخت میکردیم، مرتب برایشان بادام و گردو و... می خریدیم. شاید یکی از دلایل رشد خوب جنین ها، تقویت مادر با مصرف مداوم آجیل و.... و تحت نظر بودنشان از جهت تغذیه و... بهره مندی از طب سنتی بود.   چند ماه اول به هر سختی که بود سپری شد و در سونوی چهار ماهگی مشخص شد هر سه جنین، پسر هستند. جنسیت بچه ها برای ما مهم نبود، آنها هدیه الهی بودند و ما در هر صورت از وجودشان خوشحال بودیم. با این وجود، به خاطر سن خودمان، و آینده ی بچه ها، ترجیح می دادیم بچه ها پسر باشند، به همین دلیل وقتی دکتر جنسیت بچه ها را گفت: خیالمان راحت شد و از نگرانی مان اندکی کاسته شد.    بالاخره سه قلوهای ما در هشت ماهگی به دنیا آمدند و ۲۱ روز در NICU بستری شدند. بعد از تولد بچه ها، با وجود اینکه خودم دوست نداشتم ارتباطم را با آن خانم قطع کنم اما با مشورت هایی که گرفتیم به این نتیجه رسیدیم که دیگر هیچ ارتباطی وجود نداشته باشد. لذا بخاطر نارس بودن سه قلوها، با نامه ی بیمارستان، بیست بسته آغوز از بیمارستان شهید اکبرآبادی گرفتیم تا بچه ها در بدو تولد استفاده کنند.    از روزی که ما تصمیم گرفتیم ماجرای فرزندآوری را دنبال کنیم تا روز تولد بچه ها، حدودا دو سال طول کشید. در این مدت، ما مدام در حال رفت و آمد به مطب پزشکان مختلف بودیم و سختی های زیادی را متحمل شدیم، اما چون هدف بزرگی داشتیم با انگیزه به راهمان ادامه دادیم و همه آن سختی ها را به جان خریدیم. من و همسرم آگاه بودیم داریم چه می کنیم و با علاقه و عاشقانه این کار را دنبال می کردیم. با اینکه دوران کرونا، سختی کار را مضاعف کرده بود، اما خدا هم برای ما خواست و به ما خیلی کمک کرد.   در دوران پرخطر بارداری هر زمان که آن خانم مشکلی داشت، حتی ساعت ۳ شب، بارها و بارها از مرکز تهران به حومه می رفتیم و او را به بیمارستان می بردیم. در اغتشاشات سال ١۴٠١ با ترس از اینکه نکند آشوبگران به ماشین مان حمله کنند این مسیر را طی می کردیم، در واقع آن خانم را مثل بچه خودمان می دانستیم. به دلیل احتمال سقط، جای هیچ سهل انگاری نبود و آن خانم باید دائما تحت نظر می بود. ایشان چندباری هم در بیمارستان بستری شد و ما همه کارهای لازم را انجام می دادیم. سه قلوها که متولد شدند بیمارستان پیشنهاد داد برای نگهداری از آنها پرستار بگیریم، اما برای ما مقدور نبود چون تا آن لحظه ۵۰۰ میلیون تومان هزینه این قضیه کرده بودیم و دیگر برای گرفتن پرستار  توان مالی نداشتیم. من و همسرم بدون هیچ تجربه بچه داری، تصمیم گرفتیم تحت هر شرایطی خودمان از آنها مراقبت و نگهداری کنیم.   طی ۳ هفته ای که بچه ها در NICU بستری بودند، کادر آنجا، با دلسوزی تمام، آموزش های لازم را به بنده و البته سایر مادران می دادند. از نحوه پوشک کردن بچه تا شیر دادن و در آغوش گرفتن آنها. در واقع من در آن ۲۱ روز آموزش‌های ضروری و موثر و مفیدی را دریافت کردم.   از طرف دیگر یکی از دوستان بزرگوار و فهمیده و باتجربه ام که خدا خیرش بدهد، خیلی ما را راهنمایی می کرد. گاهی بدون اینکه از او خواسته باشیم می آمد و کمک می کرد. مثلا بعضی روزها آنقدر مشغول مراقبت از بچه ها بودیم که واقعا فراموش می کردیم صبحانه و ناهار و شام بخوریم. آنقدر به این بچه ها علاقه پیدا کرده بودیم که می دیدیم شب شده و ما نه ناهار خوردیم و نه شام!! بنده خدا دوستم بارها برایمان غذا می‌پخت و می آورد. می گفت:" میدونم شما فعلا نمی رسید غذا درست کنید." گاهی اوقات هم از بیرون غذا می گرفتیم. خلاصه به سختی هر چه تمام و به لطف الهی بچه ها را بزرگ کردیم، طوری که طی چهار ماه، هشت کیلو وزن کم کردم.   یک روز صبح زود، این دوست بزرگوارم به خانه ما آمد و در کمال تعجب، به ما گفت:"چند ماهه شما دو نفر با هم صبحونه نخوردین، من اومدم بچه ها رو نگه دارم تا شما یه صبحونه راحت با هم بخورید!"    او بارها بدون هیچ چشم داشتی بچه ها را نگه داشت و در رسیدگی کردن به آنها به ما کمک کرد. این لطف الهی بود که این فرد را کمک حال ما قرار داد و اکنون که بچه ها وارد ۷ ماهگی شده اند نیز کمک‌های ایشان ادامه دارد. 👈 ادامه در پست بعدی...    کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۰۰ ما دائما بچه ها را جهت مراقبت های لازم به دکتر می بریم، از کنترل قد و وزن گرفته تا شنوایی سنجی و بینایی سنجی و واکسن. با وجود اینکه حمل و نقل سه قلوها خیلی سخت است، ما عاشقانه این کار را انجام می‌دهیم. ( در ماشین یک بچه را همسرم در سبد نوزاد جا به جا می کند و با کمر بند نجات ماشین به صندلی جلو متصل می کند و دو بچه را خودم در صندلی پشتی، داخل کریر و با کمربند نجات، نگهداری می کنم.) شب ها هم نوبتی از آنها مراقبت می کنیم، من چند ساعت می خوابم، همسرم هم چند ساعت. لحظه ای نیست که از بچه ها غافل باشیم. مدام تحت نظر و توجه ما هستند، یعنی تمام وقت مان را به آنها اختصاص داده ایم، بدون هیچ گلایه و شکوه ای.   با وجود همه این سختی ها، از شرایط راضی هستیم و همواره شکرگزار خداوند مهربانیم. شبی، وقتی داشتم به یکی از بچه ها شیر می دادم، از خستگی کنارش دراز کشیدم و همانجا بدون خوردن شام خوابم برد. همسرم هم دلش نیامده بود مرا بیدار کند و خودش مراقب بچه ها بیدار مانده بود.    هر روز صبح که بچه ها بیدار می شوند و لبخند می زنند، خستگی شب و روز، از تنمان در می رود و خدا را شکر می کنیم که سه بچه سالم و باهوش و زیبا به ما عطا کرده است.    تا قبل از تولد بچه ها، دوستان و آشنایان از تصمیم ما اطلاعی نداشتند. بعد از اینکه از ماجرا خبردار شدند، واکنش‌ های مختلفی نشان دادند. برخی ما را تحسین کردند و گفتند :چه کار خوبی! چه همتی! برخی ناراحت شدند و گفتند این چه کاری بود که کردید! برخی هم مسخره کردند.   تولد سه قلوها همزمان با کرونا و آنفلوانزا بود و چون نوزادان ضعیف و آسیب پذیر هستند، با توصیه دکتر تصمیم گرفتیم تا ۶ ماه، تا حد ممکن با هیچکس رفت و آمد نداشته باشیم تا کمی بزرگتر شده و سیستم ایمنی بدن شان قوی تر شود. یعنی با وجود اینکه برخی دوستان و آشنایان وفامیل ها، می خواستند برای دیدن بچه ها بیایند ما عذرخواهی می کردیم و شرایط را توضیح می دادیم.    پدرم هم از طریق تماس تصویری در شهرستان، آنها را دید. او از اینکه می دید با لطف الهی، بعد از سالها، ما صاحب سه فرزند سالم شده ایم، خیلی خوشحال بود. متاسفانه در دو ماهگی بچه ها، پدر عزیزم از دنیا رفتند. همسرم گفت:"باید هرطور شده در مراسم‌ پدرت شرکت کنی. منم یه جوری بچه ها رو نگه میدارم. توکل به خدا!"    او با بزرگواری تمام، سه روز به تنهایی بچه ها را نگه داشت و زمانی که من برگشتم، خستگی، بی خوابی و سختی کار آنقدر به او فشار آورده بود که بنده خدا چند کیلو لاغر شده بود. حتی دوستم آمده بود و خواسته بود یکی از بچه ها را به خانه خودشان ببرد تا کمک حالش شود، اما همسرم موافقت نکرده بود. چون دوستم بچه مدرسه ای داشت و همسرم از آسیب پذیری بچه های دو ماهه نگران بود.    آمدن این بچه ها را به زندگیم، نتیجه دعای خیر پدر و مادر می دانم. من آنها را خیلی دوست داشتم و دارم و تلاش کرده ام هر کاری که از دستم برمی آید برایشان انجام دهم. مثلا گاهی پیش می آمد دو ماه تمام به منزل پدرم می رفتم و می ماندم و کارهایشان را انجام می دادم. همسرم هم مخالفتی نداشت.    حالا که پدرم را از دست داده ام، اگر این بچه ها را نداشتم، آسیب روحی بدی می دیدم. ولی وجود این طفل معصوم ها، تحمل این مصیبت را برایم آسان تر کرده است. مادرم می گوید:"من به عشق این بچه هاس که دارم نفس میکشم." امیدوارم و از خدا خواسته ام فرزندانی با اخلاق و با ایمان تربیت کنیم که بتوانند به جامعه انسانی خدمتی بکنند و عضوی مفید و موثر باشند. ان شاء الله این بچه ها طوری تربیت شوند که بتوانند با تکیه بر خداوند و توان خود و اعتماد به نفس و اتحاد و دلبستگی بین خود، به وجود ما در آینده چندان وابستگی نداشته باشند، چه ما باشیم، چه نباشیم، خودشان اهداف شان را با موفقیت دنبال کنند. شما هم برای ما و سه قلوها دعا بفرمایید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۸۸۵ بعد از اون باز ناامید نشدیم البته دلگرمی دادن های همسرم و توکل بالای ایشون در روحیه دادن به من خیلی موثر بود. بعد از هفت ماه همچنان خبری نبود. منی که سه بارداری اولم ناخواسته (خدا خواسته) بود😔 به جایی رسیده بودم که به خدا می گفتم خدایا من اصلا اختیار نمی خوام. تو اختیار دار من باش. اصلا به جبر با من برخورد کن😓 ماه هشتم در کمال ناباوری باردار شدم.(بارداری ششم برای فرزند چهارم) من و همسرم خیلی خوشحال شدیم.😍😍حسم مثل بارداری اول بود.😌رفتم تحت نظر مرکز سقط ابن سینا. که خب با توجه به سقطهای قبلیم همه ی احتمالات رو در نظر می گرفتن و داروهای زیادی تجویز می کردن. بماند که بعد از مراجعه به خانم دکتر امیر آبادی (چون می خواستم ویبک انجام بدم(طبیعی بعد از سزارین)) ایشون همه رو حذف کردن🤭 و گفتن تو سه بچه سالم داری و این همه دارو نیاز نیست😬 قبل از بارداری در آزمون استخدامی آموزش و پرورش ثبت نام کردم. که حالا با وجود بارداری زمان آزمون فرا رسیده بود. شرکت کردم و قبول شدم.😇 بعد از اون وارد مراحل بعدیش شدم مصاحبه و شرکت در پودمان های آموزشی حضوری با وجود بارداری🥲 دیگه داشت خیلی سخت می شد. تاریخ زایمانم نیمه ی اول ماه مهر بود همزمان با ورود من به مدرسه...🥴🥴 هرزگاهی که بهم فشار میومد، به همسرم می گفتم بزار انصراف بدم و نرم... ولی ایشون منصرفم میکرد که زحمت کشیدی و حیفه و.. خدا کمک میکنه. من هستم و...🤗 خلاصه زینب خانم پر روزی ما روز ۱۰مهر به دنیا اومد.😍(پسرم که ۹ سالش بود با کلی قیافه با باباش اومده بود بیمارستان که چرا برا من داداش نیاوردی.😁 عینک دودی زده بود و با سردی احوالپرسی می کرد😅) خلاصه بعد از ۱۵ روز با کلی سختی و درد(ناشی از سزارین چهارم) راهی مدرسه شدم😥(اینم بگم که تلاش کردم برای ویبک اما نشد) بهم مرخصی ندادن. (چون تازه استخدام شده بودم و باید ۵_۶ ماهی برام بیمه رد می کردند. ناگفته نماند که خیلی پیگیری کردم ولی نشد) مدرسه ای رو انتخاب کردم که نزدیک خونه ی مادر شوهرم بود، بچه رو اونجا می گذاشتم و زنگ تفریح می رفتم بهش شیر می دادم. سال سختی بود ولی با کمک های مادر همسرم و همسرم به خیر گذشت الحمدلله💚 الان زینب خانم یک سالشه.مدرسم نزدیک خونه مونه و چون شیفت بعد از ظهرم خواهرش که از مدرسه میاد و ۱۲سالشه ازش نگهداری می کنه.‌ البته همسرم هم دوسه ساعتی پیششون هست. خلاصه که خدا کمک کرده و امسال شرایط کاریم از پارسال خیلی بهتر شده. اینم بگم که به فکر فرزند پنجم هستیم ان شالله.‌😉🙃 اولویتم بچه هام هستن و هر موقع که فکر کنم بهشون آسیب وارد میشه از کارم صرف نظر می کنم. چون این مسئله رو همسرم می دونن خیلی کمک میکنن تو کار منزل، ظرف شستن، حتی جارو کردن، رسیدگی به بچه ها... البته اینکه بچه ها هم (سه تای اول) خودشون کمک میکنن، خیلی در کم شدن حجم کارم مؤثره. دخترم۱۲سال، پسرم ۹سال و دخترم ۷ ساله، از وقتی که وارد آموزش و پرورش شدم، دیدن شرایط فرزندآوری معلمها خیلی عذابم میده..😕 اکثرا یا یک بچه یا دو بچه دارند. کاش مرخصی زایمان ها بیشتر می شد یا از لحاظ حقوقی امتیازی برایشان قایل می شدند تا انگیزه فرزند آوری در این قشر بالا بره. خودم دوست دارم حداقل دوتای دیگه بچه بیارم که ست سه تایی دومم هم جورشه.‌.😅بیشتر شد که چه بهتر😁 برای زایمان سزارین متعدد هم انشالله پیش خانم دکتر لباف خواهم رفت(حالا نه به داره نه به باره😅) ان شالله همه بتونیم در ازدیاد نسل شیعه و تربیت یاران امام زمانی موثر باشیم💚🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۴ من متولد۷۷ هستم، دوتا فرشته دارم. یکی ۵ساله و یکی هم ۱ ساله، من یه دوست صمیمی دارم که دخترعموی همسرم هستن، سال ۹۵ که دبیرستانی بودیم، امتحان های نهایی داشتیم یه روز دوستم گفت بیا با عموم بریم مدرسه امتحان بدیم فردارو با سرویس نرو، منم که از همه جا بی خبر😂😂 نگو دوستم منو به پسرعمو و زن عموشون معرفی کردن خلاصه فردا شدو اومدن دنبالم، دیدم عموشون که نیست،یه خانوم و یه آقا پسر جلو نشستن و دوستم پشت نشسته بود که پیاده شد و گفت عموم یه کاری براش پیش اومد، پسرعموم ومادرش میخواستن برن جایی گفتن مارو می‌رسونن، منم اصلا شک نکردم سوار شدیم. مادر همسرم خیلی از من خوششون اومد، اما بنده خدا همسرم اصلا نتوانسته بود منو نگاه کنه از خجالت، فقط یادمه موقع پیاده شدن گفت موفق باشید. دوسه روز بعد دوستم گفت میخوایم واسه پسرعموم بیایم خواستگاری. منم مونده بودم چی بگم!!! آخه یه بار همین دوستم اومد مدرسه دیدم ناراحته گفتم چی شده راضیه ؟ گفت یکی از پسرعموهام که مثل داداشم دوسش دارم، رفته سوریه برای جنگ، خیلی نگرانشیم.دعا کن سالم برگرده، منم گفتم چشم دعاش میکنم. گفت پسرعموم پاسداره، منم خیلی دوست داشتم همسرم نظامی باشه، نمی‌دونم چرا اما اون لحظه دعا کردم که خدا یکی مثل این آقا پسر نصیبم کنه. حالا باورم نمیشد همون پسر میخواد بیاد خواستگاریم. اینم بگم من دوتا نامزدی ناموفق داشتم. البته عقد نکرده بودیم اما خوب همه فهمیده بودن و خیلی پشت سرم حرف میزدن و از این بابت تحت فشار بودم، خلاصه به دوستم گفتم بهشون بگو حتما اینو، همه چیو سپردم به خدا و حضرت زینب، قبل خواستگاریم خیلی دعا کردم، شب قدر بود. خیلی گریه کردم که خدایا یا حضرت زینب اگه پسرخوبیه، جور بشه اگر که نه، من تحمل حرف مردم رو ندارم، خودت خوب میدونی چقدر اذیت شدم تهمت زدن... خلاصه چند جلسه خواستگاریمون طول کشید، همسرم تو خواستگاری گفتن هرچیزی که خدا میگه رو دوست دارم انجام بدیم نه کمتر نه بیشتر، احترام پدرومادر هم رو حفظ کنیم، من اصلا ازشون نپرسیدم که خونه دارید، ماشین دارید؟؟ اصلا فقط برام نماز خوندنشون و مودب بودن و خوش اخلاق بودنشون مهم بود، همین برام کافی بود که زحمت میکشند و پول حلال درمیاره، شاید باورتون نشه هنوز هم ازشون نپرسیدم چقدر حقوق میگیرید. بعد یک ماه سالگرد ازدواج حضرت علی و حضرت زهرا عقد کردیم، قبل عقد اسم چند امام رو داخل برگه های کوچیک نوشتم و نیت کردیم قبل عقد هرکدوممون یکی رو انتخاب کنیم و از اون امام اجازه بگیریم، من از حضرت زینب اجازه گرفتم. باورم نمیشد از خانومی اجازه گرفتم که قبل خواستگاری ازشون خواستم ضامن مدافع حرمشون باشه و همسرم از امام رضا، از امامی که قبل عقد ازشون خواسته بودن که همسر خوب وچادری نصیبشون کنه روزی که می‌خواستیم عقد کنیم، وقتی تو ماشین نشستم کنارش، بهم گفت سحرخانوم ببخشید نمیتونم که دستتو بگیرم، آخه ما نامحرمیم بعد عقدمون دستتو میگیرم، عاشق این حیا پاکی و نجابتش شدم. خاطرات شیرین وسخت عقد بعد یکسال و نیم تموم شد و ما عروسی گرفتیم،اصلا من دوست نداشتم بچه دار بشیم اصلا،اما همسرم دوست داشتن. چهارماه بعد عروسی در حالیکه من تازه شروع به خوندن درس هام کرده بودم که کنکور بدم، متوجه شدم باردارم. هم خوشحال بودم هم ناراحت، من سال اولی که کنکور دادم تو دوران عقدمون بود ومن دانشگاه خوارزمی رشته تاریخ قبول شدم اما اصلا دوست نداشتم انصراف دادم و دوسال محروم شدم از کنکور دادن، به خاطر این انصراف دادم چون عاشق معلمی بودم از موقعی که متوجه شدم باردارم. هر روز گریه میکردم، هر روز به امام حسین میگفتم من نمی‌خوام از من بگیرش😭داشتم به آقا میگفتم جون یک انسان رو بگیر😭 (چقدر الان که به این حرف ها فکر می کنم، خجالت می کشم). افتادم تو فکر اینکه سقط کنم، همش به همسرم می‌گفتم، همسرم می‌گفت سحرم بخدا گناهه، من کمکت میکنم نمی‌ذارم سختت بشه تو درسات کمکت میکنم، اما من تصمیم رو گرفته بودم. حتی همسرم گفت بیا زنگ بزنیم دفتر آقا که گفتن حرامه، اما من اصلا گوشم بدهکار نبود،گفتم باید برام قرص بگیری، یه روز که امیرم از سرکار اومدن دیدم برام قرص گرفته یه قرص زرد،یه صورتی یه سفید،و یه کاغذ هم داشت که نوشته بود ممکنه تپش قلب بگیرید و حال خودتون هم بد بشه و... ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۴ اون روزی که قرص هارو خوردم، قبلش کلی‌ گریه کردم. به همسرم زنگ زدم گفتم من میترسم عزیزم بیا خونه، همسرم از فرماندشون اجازه گرفت و اومد، گفتم من قرص ها رو خوردم، دیدم همسرم منو بغل کرد و گفت سحرم من اصلا دوست ندارم همسرم گناه کنه، دوست ندارم کسی که خیلی دوسش دارم قاتل باشه، گناه کنه و افسرده شه،چون میشناسمت که اگر این کارو بکنی تا آخر عمرت خودتو نمیبخشی، منم توسرکارم سه تا قرص سرماخوردگی ومسکن رو، با ماژیک رنگ کردم و یه برگه هم تایپ کردم که ممکنه حالت بد بشه و.... گفتم پس قرص سقط جنین الکی بود؟ گفت بله الکی بود، تو بغل هم تا چند دقیقه گریه کردیم. خداروشکر کردم که انتخابم درست بوده همسرمو حضرت زینب بهم داده بود، کمکم کرد گناه نکنم خدا کنه خدا به همه یه همسری مثل همسر من هدیه بده😍🥺 اون روز رفتیم دکتر، خدا رو شکر بچم حالش خوب بود، موقع برگشت رفتیم مسجد نماز بخونیم، دیدم مسجد مراسمه و ما اصلا نمی‌دونستم شهادت حضرت زهراست، همونجا چقدر برای حضرت زهرا گریه کردیم و ازش خواستیم عشقمون رو زیاد کنه و به شهادت برسونه، از حضرت زهرا خواستم که بهم دختر بده و من معلم بشم. دوران بارداری خیلی خوبی داشتم، پیاز سرخ کرده حالم رو بهم میزد، همسرم نصفه شب پیاز برام سرخ میکرد و خودم فرداش غذام رو میذاشتم، باهم نماز میخوندیم ما از دوران عقد تا به الان نماز جماعت می‌خونیم و بعد نماز باهم حرف می‌زنیم، من براشون لقمه درست میکردم و با آیه الکرسی بدرقشون می کردم ما همیشه برا هم آیه الکرسی میخونیم، منم شروع میکردم از ساعت۷تا۱۲ درس میخوندم و بعدش غذا درست میکردم، همسرم که برمیگشتن ازم تست می‌گرفتن و بعد می‌رفتیم با پای پیاده می‌چرخیدیم. ما بیشتر جاها رو پیاده رفتیم خیلی هم خوش گذشته بهمون اصلا غر نزدیم دست همو می‌گرفتیم و می‌چرخیدیم، مسیرهای طولانی میرفتیم، برامون مهم بود که حالمون خوب باشه کنارهم، ماه چهارم بارداریم بود همسرم زنگ زدن گفتن سحرخانومم مژده بده اسممون برای مشهد دراومده، رفتیم پابوس آقا، باورم نمیشد، هوا خیلی سرد بود، همسرم یه شال بافتنی بلند دارن که مادرم براشون بافته، اونو دور شکمم میبستن ومی رفتیم زیارت،یه شب که رفتیم حرم جلو در حرم حالم بد شد شکم درد گرفتم،یکی از خادم ها به همسرم گفتن آقا این خانوم شماست؟ مثل اینکه حالشون خوب نیست همسرم هول کردن ترسیدن با آقای خادم رفتن ویلچر آوردن و همسرم منو برد تا دارالشفا، بهم سرم وصل کردن،گوشیمو با خودم نبرده بودم، همسرم خیلی نگران بودن، گوشیمو به یکی از پرستارها دادن و آوردن دادن بهم، می‌گفت نمیدونی چه حالی شدم که ازت بی خبر بودم حالت خوبه عزیزم؟؟؟ بعد دکتر گفت برید بیمارستان سونو بگیرید که بچه سالم باشه رفتیم خداروشکر بچه سالم بود، دکتر گفت از استخون هاش تشخیص میدم که دختره، خیلی خوشحال بودم به همسرم که گفتم جلو حرم گفت یعنی من دارم دختر دار میشم؟ همسرم قبل از بچه هم، تو کارهای خونه بهم میکردن و الان هم همینطور، همه غذاها رو بدن درست میکنن حتی بهتر از من، مادر همسرم، پسرهاشون رو طوری تربیت کردن که همه جوره به همسراشون کمک کنن. ۱۶خرداد دردام شروع شد، رو رفتیم بیمارستان چهارساعت بعد دخترم به دنیا اومد، من ودخترم باهم اومدیم بیرون، همسرم اومدن سمت من، منو بوسیدن، بعد رفت پیش دخترمون فاطمه الینا🥲🥺😍 ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۳۴ من بعد زایمان همچنان تست میزدم، شب کنکور همسرم از بچه مراقبت کرد تا من استراحت بکنم. بعد از چند وقت جواب ها اومد بله من معلم شدم و معلم شدنم رو مدیون همسرم هستم، یه همراه یه رفیق بود برام خدا برام نگهش داره... دخترم رو پیش خواهرم میذاشتم و بهش شیر میدادن، بعد از چند ماه کرونا شد و دانشگاه مجازی شد و خودم کنار دخترم بودم. بعد از دوسالگی دخترم دیسک کمر گرفتم، سیاتیک هم داشتم خیلی درد میکشیدم، همسرم خیلی منو دکتر بردن، بعد از دوسال خوب شدم، دوست همسرم میگفتن بچه بیارید آقا گفتن، همسرم بهشون گفته بودن من خانومم مشکل دارن، دیسک دارن فعلا نمیشه من حاضر نیستم به خاطر بچه، همسرم اذیت شه، که ما بعد از ۴سال دوباره تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم یعنی سال۱۴۰۲، خیلی خوشحال بودیم باز همسرم بیشتر از پیش کمکم می کرد، این بارداریم خیلی سخت بود از ماه اول شیاف میذاشتم، بعد حالم بد شد. سونو دادم، دکتر گفتن، شما دوقلو بارداری. من و همسرم خیلی ذوق کردیم اما متاسفانه یکی از قل ها،رشدنکرد و پسرم هم خیلی ضعیف بود خلاصه من همش بیمارستان بود و بستری، همسرم زمانیکه بیمارستان بودم یک بار هم نرفتن خونه، چون می‌گفت خونه ایی که صدای تو توش نپیچه، موندن نداره من زمانی میرم خونه که تو هم باشی، تقریبا ماه هشتم بودم که بخاطر فشارم دوباره بستری شدم و بعد از چند روز قرار بود مرخص بشم که یه پرستار اشتباه تشخیص دادن و گفت إن اس تی شما خوب نیست و بچه حرکت نداره تا اینو گفت فشارم رفت بالا و نیومد پایین، با اینکه بچه حالش خوب بود اما اشتباه اون پرستار منو تا دم مرگ برد، به همسرم زنگ زدم که من حالم بده توروخدا بیا، همسرم وخواهر شبونه اومدن، مجبور شدن به من آمپول فشار بزنن، و صبح ساعت ۱۱ دردم گفت و بعد ۵ ساعت آقا محمد ایلیای من دنیا اومد، همسرم شیرینی گرفتن پخش کردن اومد منو ببینه آبجیم گفتن آقا امیر بچه! امیر من گفت نه اول سحرمو ببینم، بعد پسرمونو دید. همسرم تو بچه داری خیلی کمکم میکنه، تازگیا دلمون میخواد بعد از دوسالگی پسرم دوباره اقدام کنیم ومنم هنوز۲۶سالم نشده و الان مدرسه هم میرم. همسرم با اینکه خودش خیلی کار داره ماموریت می‌ره اما کمکم می‌کنه تا خسته نشم، خدا مادرامونو برامون حفظ کنه که نگه میدارن بچهامونو که من تدریس کنم و به آرزوم که خیلی براش تلاش کردم برسم. از همینجا دست همسرم که خیلی بهم کمک می‌کنه، می‌بوسم. از خدا می‌خوام که به همه دخترا، یه عشقی مثل همسر من بده که راهِ رسیدن به آرزوهاشون رو قشنگ کنه. ازتون تمنا دارم برای سلامتی مریض ها و شفای پدرم و مادربزرگم و سلامتی‌ همه پدرمادرا یه آیه الکرسی و سه مرتبه سوره توحید رو تلاوت بکنید. دعا کنید دوباره بچه دار بشیم. اجرتون با امام حسین التماس دعا "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075