۷۸۱ بنده متولد ۷۷ هستم 🥰 سال ۹۱ وقتی از مدرسه برگشتم خونه، مادرم گفتن که شوهرت دادیم😐 کلا درک درست و کافی از زندگی و ازدواج نداشتم و فقط علاقم درس خوندن بود. بدون اینکه به حرف من گوش کنن یا نظرمو بپرسن، نشستم سر سفره عقد، البته پدرم نظرش عوض نمیشد و میگفت پسر خیلی خوبیه که الحمدالله الان خیلی راضیم از زندگیم و همسرم😊 همسرم شغل آزاد داشتن با مدرک دیپلم ولی بدجور ورشکست شده بودن و شریکشون سرشون کلاه گذاشته بود. بعد از یکسال، عروسی کردیم و تو اتاق ۱۵متری کنار مادر همسرم اینا زندگیمونو شروع کردیم و من ادامه تحصیل میدادم و همسرم یه مغازه ساندویچی باز کردن. تحت هیچ شرایطی به بچه فکر نمی‌کردیم. بعد از ۱ سال به همسرم گفتم جای خالی بچه تو زندگیمون احساس میشه و ایشون راضی شدن و اقدام کردیم. هر ماه با تستهای منفی روبرو بودیم، حرف و حدیث ها و طعنه ها و کم کم دکتر رفتنها شروع شدن و من تنبلی داشتم و همسرم واریکوسل که نظر دکتر بر عمل شدن همسرم بود. عمل کردیم و دکتر گفت ۲ ماه بعد اقدام کنید ولی تا ۶ ماه بازم منفی بود تا اینکه من مریض شدم، باید اندوسکوپی میشدم قبل اندوسکوپی پرسیدن خانم باردار نیستی؟ من گفتم خیر. دارو دادن تا یه روز قبل اندوسکوپی مصرف بشه. چون دوره م هر ماه نامنظم بود گفتم قبل مصرف داروها یه تست انجام بدم. در کمال ناباوری مثبت شد. باورش سخت بود. دوتا دیگه انجام دادم و باز مثبت بود.(انشالله این حس قسمت همه چشم انتظارا بشه🤲) همسرم اون روز خوشبخترین آدم روی زمین بود😇 رفتیم آزمایشگاه و بعد از نیم ساعت گفتن مثبته😍😍 ‌متاسفانه دکترم تازه کار بود و از وقت زایمانم گذشته بود. با عرض معذرت دیگه مدفوع کرده بود، گل پسرم آقامحمدمهدی در ۲۵ فروردین ۹۵ وقتی که من ۱۷ ساله بودم با عمل سزارین بدنیا اومد، با اومدنش خونه مونو ساختیم و کلی برکت معنوی و مالی با خودش آورد. ولی من افسردگی بعد از زایمان شدید گرفتم و تحت درمان بودم. خدا خیر دنیا و آخرت نصیب دکتر اعصاب و روانم بکنه که واقعا خیلی بمن کمک کردن و گفتن تو ۳ سال کاملا برطرف میشه ولی از بس ایشون ماهر بودن که به ۲سال نرسیده خوب شدم، البته با حمایتهای عاطفی همسرم. (اگر دوستان تبریزی خواستن نام دکتر اعصاب روانم آقای دکتر علی فخاری هست) محمدمهدی از بس شلوغ بود، کلا دوره بچه خط کشیده بودم و تحت هیچ شرایطی راضی به بچه آوردن نبود ولی همسرم خیلی مشتاق فرزندآوری بود. همیشه میگفتن دوتا پسر، دوتا دختر حتما باید داشته باشیم. پسرم بزرگ شد و دیگه کلاس اول بود. محمدمهدی میرفت مدرسه و من تو خونه زانوی غم بغل میگرفتم. نکنه بچم تو مدرسه مریض بشه، نکنه بیفته و... هزار فکر مریض کننده دیگه، که با کانال دوتاکافی نیست آشنا شدم و دلیل اینهمه وابستگی رو تک فرزندی دونستم و فرمایشات حضرت آقا هم دلیل دیگر برای آوردن فرزند بیشتر. خرداد پارسال بازم دوره م عقب افتاده بود و تست بارداریم مثبت بود، من خیلی خوشحال بودم، همش میگفتم خدایا اینم دختر بشه بسمه ولی انگار ناشکری کرده بودم. بعد از ۲۰روز، تو ۸هفته سقط شد و من بازم افسرده شدم. اما خودمو زود جمع وجور کردم و بازم محکم وایسادم، زندگی جریان داشت. بعد از ۳ماه اقدام کردیم، تستم مثبت شد این دفعه راضی بودم به رضای خدا، هرچی صلاح میدونست منم راضی بودم، تا اینکه تو۳ماهگی رفتم سونو گفتن دختره و من اشک شوق می ریختم، هرکی میدید فکر میکرد بچه اولمونه😅 بر عکس بارداری اولم، خیلی ویار داشتم تا ۵ماه اول فقط میتونستم میوه بخورم ولی به سختیهاش میارزید. گل دخترم سِتیای عزیزم۱۳ خردادماه ۱۴۰۲ با عمل سزارین بدنیا اومد و کلی روزی معنوی و مالی با خودش آورد. الان سِتیا خانم ما دوماهه بدنیا اومده و زندگیمون پر از عشق و سراسر محبت شده اطرافیان همه میگن هم دختر داری هم پسر. همینا کافیه ولی از تصمیم من بجز خدا و همسرم هیچ کس خبر نداره و قرارم نیست بهشون توضیح بدم و به یه لبخند اکتفا میکنم😊 انشاالله لیاقت اینو داشته باشیم سال دیگه برا سومی اقدام میکنیم چون آثار زیانبار تک فرزندی رو تو پسرم دبدم که یه بچه لجباز و عصبی بود. هرچند الان هر از گاهی حسودی آبجی شو میکنه ولی خیلی نسبت بهش تعصب داره و دوسش داره. ستیا خانم ما شده چشم و چراغ خونه. عشق بابا، همدم تنهایی مادر و رفیق داداشش امیدوارم بحق دردانه حضرت رباب دامن همه منتظرا سبز بشه و حس خوبی مادری قسمت همه خانومای سرزمینم بشه😍 من الان یه مادر ۲۴ ساله هستم که عاشق درس خوندنم و دوس دارم تحصیلاتم رو از دیپلم به مقاطع بالاتر ارتقا بدم. عاشق مادری هستم و از خدا توفیق میخوام که کمکم کنه در راه تربیت شیعه حضرت علی تا بتونم برای امام زمانمون یار و یاور تربیت کنم التماس دعای ویژه دارم یاعلی🌹 «دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075