۱۰۸۸ در نهایت سال ۸۲ دخترم به دنیا آمد، بعد از یک بارداری پر استرس و استراحت مطلق، یک بچه ی بسیار، بد خواب و بد خوراک و بازیگوش، انرژی و وقت زیادی از من می گرفت، همیشه کمبود خواب داشتم و استرس اینکه بچه، بلایی سر خودش بیاورد و اگر یک لحظه غفلت می کردم ..🥴 عاشق بالارفتن از درخت و آتش بازی و کارهای خطرناک بود اما با تمام دردسرهایی که داشت دختر دوست داشتنی و زیبایی بود و همه دوستش داشتند. اگر کمک ها و محبت های مادرم نبود بزرگ کردن این بچه واقعا برایم طاقت فرسا بود. همسرم بیشتر مواقع، صبح زود سرکار می رفت، ساعت دو می آمد بعد از نهار و استراحت، دوباره می رفت بیرون و من با دخترم تنها بودم. دخالت‌ها و حسادت ها و آزار برخی اطرافیان همچنان به قوت خود پا برجا بود و همچنان از نظر فکری آرامش نداشتم.😬 😓 سعی کردم خودم را از نظر روحی و معنوی تقویت کنم. تصمیم گرفتم بیشتر با قرآن مأنوس شوم و این أنس و تدبر در قرآن برکات بسیار ویژه ای برایم به همراه داشت، حضور خداوند را در کنارم حس می کردم و آرام تر شده بودم.💫 زمانی که دخترم یک سال و چهار ماهه بود و هنوز شیر می خورد متوجه شدم دوباره باردار هستم، واقعا اصلا انتظار نداشتم و نمی خواستم که به این زودی بچه دار شوم، همسرم هم با اینکه بچه دوست بود ولی می گفت همین یکی بسه !! شدیداً با سقط مخالفت کردم و می دانستم کشتن یک جنین بی پناه گناه و ظلم بزرگی است. و البته حمایت های مادرم و مادرشوهرم خیلی مفید و باعث قوت قلبم بود. (خدا حفظشان کند)🌹 بر خلاف بارداری دختر اولم این بار در دوران بارداری؛ استراحت و یا مشکلی نداشتم و دختر دومم در سال ۸۴ به دنیا آمد. برخلاف خواهرش بسیار ساکت و آرام بود و پا قدمش برای ما خیر و برکات بسیاری به همراه داشت، بسیار خوش روزی بود و همسرم هم خیلی دوستش داشت و دارد. دختر دومم که پیش دبستانی رفت، تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم. دانشگاه پیام نور با رتبه ی یک رقمی در شهر خودمان رشته ی الهیات قبول شدم. ترم اول ثبت نام کردم، اما همسرم مایل به ادامه تحصیل من نبود، مستقیم نمی گفت که درس نخوان چون در زمان ازدواج با ادامه تحصیل من موافقت کرده بود اما کاملا متوجه بودم که راضی نیست. در دوراهی عجیبی قرار داشتم. با توجه به شناختی که از همسرم داشتم، باید بین زندگی ام و بچه ها و ادامه تحصیل، یکی را انتخاب می کردم.😔 خیلی دوران سختی بود ،عاشق تحصیل بودم و در یک قدمی آن قرار داشتم. در نهایت تصمیم گرفتم با خدا معامله کنم ( ..تجارةً لَن تَبور)، من از علاقه ی خودم گذشتم و از خدا خواستم که خودش درهای هدایت و نور و معرفت را به رویم باز کند و به من آرامش و سعادت ارزانی کند. عجیب معامله ی پر سودی کردم و اگر هزاران بار به آن دوران برگردم باز هم همین گزینه را انتخاب خواهم کرد. خوشبختانه برادرم با وجود مشکلاتی که داشت تا مقطع دکترا به تحصیلش ادامه داد👌 در سال ۹۳، خدا خواسته پسرم هم مانند دخترا با عمل سزارین به دنیا آمد، اکنون همسرم به من و بچه ها محبت و توجه خیلی زیادی دارد.🥰 گاهی با خودم حسرت می خورم که چرا بچه های بیشتری نیاوردم و کاش به حرف بقیه توجه نمی کردم و یک یا دوتا بچه ی دیگر هم داشتم. دخترهایم در دانشگاه تحصیل می کنند و پسرم چهارم دبستان است. متاسفانه افرادی که در زندگی ما دخالت می کردند، زندگی خودشان خراب شد و ناباورانه از هم جدا شدند😱 که داستان مفصلی دارد. ✅ هر چند مانند بسیاری از مادران دغدغه هایی در مورد فرزندانم دارم و نگران ایمان و آینده شان هستم اما دلم روشن به ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و هیچگاه از دعا بر درگاه الهی ناامید نیستم. اکنون کشتی زندگی ام با عبور از دریایی پر تلاطم در ساحل امن و زیبایی لنگر انداخته و از ثمره ی شیرین سالها صبوری راضی هستم و از خدای مهربانم بی نهایت سپاسگزارم.❤️ اللهم اجعل عواقب أمورنا خیرا🤲 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075