دوتا کافی نیست
#آیت_الله_تألهی_همدانی ✅ به چشم... از یکی از علمای اصفهان نقل شده است که در سفر کربلای معلّی، ما
۳۸۶ من بلافاصله بعد از ازدواج باردار شدم، اصلا آمادگی بارداری رو نداشتم و همسرم هم وقتی متوجه شد، خیلی ناراحت شد. البته ما اوایل ازدواجمون بحران شدید مالی داشتیم، پدر شوهرمو تازه از دست داده بودیم و... اما با این وجود همسرم به زندگیمون خیلی متعهد بود و همین باعث شد منم با قضیه کنار بیام. ما در واقع ماه عسلمونو سه‌تایی، وقتی باردار بودم رفتیم، یه سفر کوتاه دو روزه اما خوب بود. دوران بارداری سختی داشتم طوری که حتی صبحها جون نداشتم همسرمو بیدار کنم تا بهم یه تیکه نون بده بخورم، همیشه نون خشک بالای سرم بود تا بذارم دهنم کم کم خیس بخوره، بتونم حرف بزنم بالاخره پسرم هفت ماهه به دنیا اومد که دکترا گفتن حتما باید بره تو دستگاه چون ریه هایش کامل نشده لحظه تولدش انگار دنیا رو بهم دادن، هیچوقت اون حس قشنگو فراموش نمیکنم. وقتی درد زایمان گرفته بودم فقط اهل بیت رو صدا میزدم که پسرم سالم به دنیا بیاد، لطف خدا اصلا بستری نشد و فردای اون روز مرخص شدیم اما تا ۲۰ روز با قاشق شیر میریختم تو دهنش چون جون مکیدن نداشت. خلاصه سختی های فراوانی تحمل کردم اما وقتی سر پسرمو میذاشتم رو قلبم انقد برام لذت بخش بود و انقد آرومم میکرد که همه سختی ها رو فراموش میکردم. پسرم ۴ ماهه بود که فهمیدیم مادر شوهرم آلزایمر داره و از اونجایی که همسرم تک پسر بود، مادرشوهرمو آوردیم که با ما زندگی کنه، خب برام خیلی سخت بود که با بچه کوچیک از مادری که آلزایمر داره نگه داری کنم اما پذیرفتم. همسرم هم به خاطر مشغله هایی که داشت، تقریبا هیچ وقت نمیتونست تو بچه داری و نگه داری مادرش بهم کمک کنه. در همین حین شروع کردم به ادامه تحصیل و وقتی پسرم سه ساله شد، لیسانسم رو گرفتم. وقتی پسر اولم سه و نیم ساله شد با توافق همسرم دوباره باردار شدم، این بار خیلی بارداری سختر از اولی داشتم با توجه به اینکه یه پسر و یه مادر که احتیاج به نگه داری داشتن هم کنارم بودن. وقتی پنج ماهه باردار بودم گفتن جنین داره سقط میشه و مجبور شدم استراحت مطلق باشم اما بازم به لطف خدا و عنایت امام حسین علیه السلام پسر دومم هم به دنیا اومد. پسر اولم انقد از اومدن برادرش خوشحال بود که قابل توصیف نیست آخه خیلی انتظار اومدنشو کشیده بود و واقعا هم خیلی زحمتشو کشیده بود چون به خاطر شرایط بارداریم، گاهی پسر ۴سالم برام صبحانه میاورد و سفره رو جمع میکرد، خلاصه کلی بزرگ شد. حالا پسر دومم، سه و نیم ساله اس و آلزایمر مادر شوهرم خیلی شدید شده و زمان زیادی رو باید براش بذاریم اما پسر اولم و حتی کوچیکه تو نگهداریش کمکم میکنن، که البته حالا میفهمم وجود مادر توی خونه چه برکاتی برای زندگی آدم داره و چه بلاهایی رو از زندگی دور می‌کنه البته اگه متوجه باشی. یکی از برکاتی که نگهداری مادر شوهرم برام داشت، این بود که خیلی زود یاد گرفتم توی این دنیا هیچی ارزش ناراحت شدنو نداره و باید تا سلامتی داری از همه چیز لذت ببری و به وظیفه ات عمل کنی و قدر سلامتی که خدا بهت داده رو بدونی و متوجه باشی که همین سلامتی عقل از نعمت ها و داشته هات تو زندگیه. بماند که خدا چه کیفی می‌کنه وقتی میبینه از یه مادر نگهداری میکنی، بعضی وقتا که اصلا حوصله بچه خودتم نداری باید مادرو رو چشمات نگه داری اون وقته که شیرینی دردونه شدن پیش خدا رو با تمام وجود حس می‌کنی. هر وقت تو زندگیمون مشکلی پیش میاد یا گره ای تو کارمون هست همیشه میگیم تا مادر برامون دعا کنه و کاری میکنیم که ایشون خوشحال بشن و معمولا مشکل حل میشه. سختی هایی که نگهداری ایشون برای من داشته باعث شده تا روحم خیلی بزرگ بشه و نسبت به اطرافیانم از درک بالاتری برخوردار باشم و صبرم بیشتر بشه و مشکلاتی که تو زندگیم پیش میاد خیلی کوچیک به نظرم برسه. حتی بچه هام زودتر بزرگ میشن چون یاد گرفتن که باید از مادر بزرگشون مراقبت کنند و احساس وظیفه کنند. الان دو ماهه که بچه سومم سقط شده، با وجود اینکه خانواده و مخصوصا مادرم با توجه به شرایط سخت بارداریم مخالف بچه دار شدنم هستن اما منتظرم تا دوباره تجدید قوا کنم و شرایط محیا بشه تا انشاءالله دوباره باردار بشم چرا که معتقدم بچه دار شدن برای زن یه وظیفه الهی هست و فقط یه زنه که می‌تونه انسان بسازه و سردار سلیمانی ها رو به جامعه تحویل بده و چه افتخاری از این بالاتر. من با وجود اینکه شاغل نیستم اما تو اجتماع خیلی فعالیت دارم، دوره های دانش خانواده رو و تربیت فرزند رو گذروندم و حتی آموزش میدم البته گاهی و نظرم اینه که هیچ شغلی برای زن نمیتونه بهتر از تربیت فرزند و در واقع تربیت انسان باشه چون تو جامعه امروز احتیاج زیادی به انسان هایی چون سردار سلیمانی هست. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1