🔹🔸برگی از تاریخ اسلام🔸🔹 // بخش دوم: 🔸اما اقوام و پدر و مادر مصعب به هیچ وجه حاضر نبودند بروند ببینند این پیامبری که در شهرشان پیدا شده، حرف حسابش چیست؟! 🌀ابوجهل که از شنیدن خبر اسلام آوردن مصعب، شگفت زده شده بود در جلسه بزرگان مکه به حاضران گفت: « تا به حال محمد بردگان و فقرا را گمراه می کرد اکنون فرزند ثروتمندان را به طرف خود جذب می کند. دیگر نمی توان این مسئله را تحمل کرد». 💥بزرگان قریش تصمیم گرفتند اگر پدر مصعب از رفت و آمد فرزندش با محمد جلوگیری نکند؛ خودشان مصعب را بکشند تا برای سایر جوانان، عبرت شود. 🌀پدر و مادر مصعب که مسلمان شدن اورا ننگ می دانستند. تصمیم گرفتند مصعب را در خانه زندانی کنند و غذا و آب به او ندهند، تا از دین تازه اش دست بردارد. 💥هر چه بر مصعب سخت گیری کردند و امکاناتش را گرفتند و گرسنگی دادند، همچنان به اسلام وفادار ماند، ولی قیافه اش از حالت یک پسر مرفه خارج شده بود. 🌀پدر و مادر مصعب به او وعده می دادند اگر از پیروی محمد (ص) دست بردارد، بهترین امکانات و وسایل تفریح را دوباره در اختیارش بگذارند، اما او هر روز، مصمم تر از گذشته پیشنهادها را رد می کرد. 💥کم کم حضور در مکه برای تازه مسلمانها بسیار سخت شد. پیامبر اکرم (ص) به آنها فرمود برای در امان ماندن از آزار مشرکان، آماده هجرت به حبشه شوند. 🌀هنوز مصعب در یکی از اتاق های خانه زندانی بود که خبر مهاجرت مسلمین به گوشش رسید. 🔹🔸ادامه دارد... تدوین: سید محمد حسین مرکبی