♡ ابراهیم‌ بابک‌ نویدِ دلها ♡
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه... ✍امروز از سپاه زنگ زدند گفتند که اسم من روازليست اعزام خط زدند. حال و حوصله
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 :صد و بیست و نهـم :مجید_قره_خانی 🍀🍀🍀 سال 94 آخرين ماه مبارک رمضاني بود که با سيد ميلاد بودم. اولين شب قدر رادر گلزار شهداي بهار، کنار مزار آيه الله بهاري و شهدا بوديم. حال عجيبي داشت، انگار که با شهدا کنارهم احيا گرفته اند. مدام سرمزار شهدامخصوصًا شهيد محمدرحيمي ميرفت. شب بسيارملکوتي ونوراني براي من بود، چرا که در کنار يکي ازاولياي الهي بودم. شب 21 ماه مبارک رمضان طبق رسم هرساله رفتيم مراسمات حاج مهدي سلحشور. اعلام کردندکه حاج مهدي رفته سوريه. سيد بغض عجيبي کرد با حسرت گفت: خوش به حالش، يعني ميشه ماروهم ببرن پاسبان حرم عمه جان بشيم. خيلي رفت توفکر،مثل سيروسرکه ميجوشيدنميدونم اون شب سيدچه عهدي با خداي خودش بست که خيلي زودبهترين تقديرش روبراش نوشتند. تقديريکه فقط براي اولياي الهي مينويسند. اما خوشحال هستم که اون شب من براي لحظاتي هر چند کم حضورمعنوي سيد رودرک کردم. شب23ماه مبارک سيدگفت بريم گلزارشهداي همدان،هيچوقت باورم نميشد که اين آخرين شب قدر سيد است. اگر شب قدر شب تقديراست، اواخرعمر سيد همه ي شب هايش شب قدر بود. چرا که تقدير زندگي اش داشت رقم ميخورد. بي تابي و بي قراري تمام وجودش را فرا گرفت. رفتیم رسيديم گلزار شهداي همدان، اول زيارتي ازقبور شهداداشتيم. بعد رفتيم نشستيم گوشه اي ازقبور شهداو مراسم شروع شد. اشکهايي که اون شب سيد ميريخت گواه سوز دروني اش بود. رو کرد به من گفت مجيد جان، امشب شب عزيزي هستش. دعاها مستجابه؛ .. @ebrahimdelha 🌷✨🌷✨🌷✨🌷